رمان هم خونه روانی
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان هم خونه روانی
〔همخونه ی روانی????????????♀️〕 #پارت_17 ✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾ ابروهاشو داد بالا و متعجب گفت : البته الهه-طناز مزاحم سيامک نشو...آژانس بگیر سيامک-چه حرفيه زنداداش من ميرسونمشون. منم تک ابرويی بالا انداختمو گفتم : خودش راضيه. بعدم از سالن زدم به چاک تا دوباره رم نکرده. امروز به قدر کافي شخصيت نداشته ی خودمو به عالمو آدم نشون داده بودم. منومحدثه سوار ماشين مدل بالای سيامک شديم. منم که جلو نشستم. کمی توخيابون دنبال ماشين عروس بوق بوق کرديمو سيامک راهو کج کرد سمت آدرسيی که بهش دادم. خداييش خیلی خوب بود که حرفي نزد. چه آقا بود ها... هی زير چشمي هيزی ميکردم کم مونده بود چشمام همونجوری لوچ بمونه. خالصه که مارو رسوند . منم يه نگاه مکش مرگ مايی دم رفتن تحويلش دادم و با عشوه شتری مخصوص خودم خداحافظی کردم . سه هفته از عروسی الهه ميگذشت. يعني اين سه هفته ارو هم کوفت من کرد هم رامينِ بيچاره بسکه هی زنگ زد. هفته ی اول ماه عسلشون بود که خب طبيعتا زهر مار شد برای رامين چون هر يک ساعت الهه گوشي به دست بود. هفته ی دوم که رسيدن تهران هر روزش ميومد به من سر بزنه منم که ديگه کفری شدم دادو بيداد راه انداختمو و به زور بيرونش کردم. ناراحت شد اما خب تقصير خود کنه اشه... نه به اونکه ميگفتم نرو مرغش يه پا داشت ميگفت: الا بلا رامينو ميخوام... نه به الان که ميگم برو ميگه نه نميتونم دور ازت بمونم... خلاصه که روانيمون کرد. ✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾