کلبه کتاب

〔همخونه ی روانی????????????‍♀️〕
#پارت_18
✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾

تلفناش به زور جيغو داد من کم شد و اومدناش کمتر.

براي من سخت تر بود. من زيادی وابسته ی
الهه بودم اما به قول محدثه اونم حق زندگی داشت ديگه.

روبه روی آينه ايستادمو در حالی که شعر زمزمه ميکردم موهامو ميبستم

طناز چه ميخنده لبهات

طناز چه قشنگه چشمات

حالا قرم ميدادم و از اين عشوه هندی هام ميومدم محض دل خودم

محو،چشمون سياته...مثل اين گربه سفيده تو تام و جري پلک ميزدم

بخند با خنده ات هميشه
غنچه ی گلها وا ميشه

مثل سيامک عاشق تو هيچکسي پيدا نميشه....واييييييييييييييی

محدثه-کمتر نوشابه بزن سر صبحی

همونجور با قِر از کنارش رد شدم و رفتم سراغ کمد

-امروز چيکاره ايم؟

محدثه-تا بعد از ظهر يه سره کلاس داريم تينا شايد تولد بگيره بريم؟

-ولش من کادو نخریدم 

محدثه-بيا بابا يه عروسک غالبش ميکنيم

نه که تينا واسه تولدت سنگ تموم گذاشت با اون جاسوييچی اش از سرشم زیادیه 

-اوکی پس يخورده  بيشتر بمال که تولد داريم