رمان هم خونه روانی
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
رمان هم خونه روانی
〔همخونه ی روانی????????????♀️〕 #پارت_5 ✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾ محدثه-ووووي...چه خوشگل بود طناز... خنده ي ريزي کردوگفت:آره حالا عيب نداره اوهوم،ولي ضايع شدما خداخفه ام کنه محدثه راس ميگفت. چشماي کشيده ي عسلي وموهاي خرمايي که يه سانتي کوتاه شده بود اما عجيب بهش ميومد. بقيه اجزاي صورتشم خوب بود.به هيکلش نميخورد از اين سيکس پک ها باشه اما خيلي روفرم بود. دست از هيزي برادر داماد کشيدمو چشم گردوندم پيِ الاهه يعني راستکي داشت مزدوج ميشد؟ محدثه-کجايي؟ نفسي کشيدمو گفتم:اگه اين دختره احساس ترشيدگي زودرس نميکرد حالا حالاها پيشم بود لبخندي زدودستشو گذاشت رو شونه ام:تا کي ميخواستي پيشت نگهش داري؟اونم آدمه آرزو داره -فقط 27 سالش بود محدثه محدثه-بابامگه کم سنيه؟؟الان دختراي 11ساله ام دارن ازدواج ميکنن -همينه اونا که ديگه نوبرن انگار موشو آتيش زدن.نفهميدم چیجوري رامين اومد بالاسرم. نفسم حبس شد توگلوم زور بود.من از اين قاچاقچي خواهر دزد اصلا خوشم نمياد لبخندي زدوگفت:طناز خانوم....انگار غريبي ميکنين آب دهنمو قورت دادم.بلند شدم روبه روش ايستادم.محدثه ام همينطور سري براي محدثه تکون دادو باهمون لبخند گفت:از الان فکرکنم بايد من پاسخگوي خواستگاراتون باشم ماشاله خواهر خانومم حسابي