رمان هم خونه روانی
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
رمان هم خونه روانی
〔همخونه ی روانی????????????♀️〕 #پارت_6 ✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾ گيج گفتم:کجان؟؟؟؟ آرنج محدثه که رفت تو پهلوم فهميدم چه گندي زدم. رامين زد زير خنده و گفت:دور نيستن...اينجا نشستن...بيايد اون طرف ازخجالت مونده بودم چيکار کنم . با همون لحن که توش خنده بود فعلا اي گفت و رفت. محدثه-مرده شورتو ببرن طناز بيخود نيس الهه گفته بتمرگي يه جا آبرو نبري نگاهي به دوروبرکردموگفتم:بيا از اين صندلي نکبتي بلند شيم بريم اونور که من بدجور رو مُد سوتي ام محدثه-بريم بلند شديم و به سمت اونطرف که شلوغ تر بود راه افتاديم. کسي منو نميشناخت به طبيعتا من هم... اين خواهر ترشيده مام با يه خونواده ي چُسان فيساني وصلت کرده بود. سالن يه سن بزرگ داشت براي رقص .دي جي و رقص نورشون که بِراه بود. يه گُردانم اون وسط جنگولکي ميرقصيدن. خوبه اون قسمت تاريک بودا ننه باباهاشون چيزي نميگفتن ؟ رقصاشون از اين رقصاي تو حَلقي بود -ميدوني الان داماد تو چه مرحله ايه؟ محدثه سرشو کشوند سمت گوشمو گفت:چه مرحله اي؟ -اينو نگرفتمااا...اون يکي چه خوشگل شده...وااااي اين حرف نداره....و اونجاست که ميگه غلط کردم غلط کردم...دختراي اين مجلس اينقدر آرایش ماليدن ب سر و صورتشن که داماد داره پيش خودش ميگه:چه غلطي کردم من همشونو ميخوام ريزخنديدوگفت:ديوونه