کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان هم خونه روانی

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان هم خونه روانی

〔همخونه ی روانی????????????‍♀️〕
#پارت_8
✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾

الهه هيچوقت نذاشت درسمو ول کنم حتي شده به زور شهريه امو جورميکرد.
منم که جوِ جبران
کردن ميگرفتتم حسابي درس ميخوندم و تو زمينه کامپيوتر مُخي بودم واس خودم.

ميشه گفت 3ماه پيش با رامين آشنا شد.يکي از سرمايه گذاراي مزون بود.

اول به خاطر استعداد آبجي ما هي ازش تعريف تمجيد کرد بعدم ريزه ريزه قاپشو دزديد.

الهه نميخواست قبول کنه تنهام بذاره اما عشق کورش کرده بود.منم که هرکاري کردم بي نتيجه
بود.

هرچقدر سنگ انداختم جلو پاي اين رامين از روش پريدو خلاصه راضيمون کرد.

منم که تير آخرو ميخواستم بزنم گفتم پس تنها زندگي ميکنم.

آخه الهه ميخواست منم ببره تو قصر شادوماد.

اينقدر پافشاري کردم که ميخواست عروسيشو کنسل کنه.اما شادوماد که از سنگ انداختن ضايع
من فهميده بود مخالفم اومد و با کلي خواهش تمنا خواست که اين کارو نکنم و الهه توگلوش گير
کرده...البته به اين واضحي نگفتا...منم که ديدم فرقي با آناستازيا خواهر سيندرلا ندارم کوتاه
اومدمو رضايت دادم.

از الهه ام خواستم بهترين دوستم محدثه که ازشهرستان ميومد و خوابگاه
زندگي ميکرد همخونه ام بشه.
تا هيچکدوم تنها نباشيم
الهه ام که عشقش 2آتيشه بود ديگه حرف نزدو منو به اون قاچاقچي فروخت.

رامين مهندس يک شرکت خصوصي معتبر بود و اينجور که الي ميگفت حسابي خرش ميرفت.

چند جارواداره ميکردوخونه زندگي توپيم داشت.

دوتابرادر داره پدرش چندين ساله که فوت کرده و مادرشم آلمانه.همين ها تنها چيزايي بود که
ازشون ميدونستم.
البته من به شخصه يه فضول به تمام معنام و اگه غرورم ميذاشت حتما رامينو تخليه اطلاعات 
ميکردم.
با کوبيده شدن آرنج محدثه تو پهلوم از هپروت کشيدم بيرون
-چيههههه؟پهلومو سوراخ کردي بابا

✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾
JOVEN: [