کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان هم خونه روانی

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان هم خونه روانی

〔همخونه ی روانی????????????‍♀️〕
#پارت_9
✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾

با چشم و ابرو اشاره کرد به اون ور
سرمو گردوندم ديدم الهه چپ چپ و رامين با لبخند نگام ميکنن.
الهه- 2ساعته دارم صدات ميکنم طنازکجايي؟
-کجام؟آهان اينجام ديگه...
نگاهي به دورو بر کردم کي رسيدم به مبل عروس دوماد!
الهه-چراگيج ميزني طناز؟چيزي شده؟
نگاهي به رامين کردم.اين دختر قد نخود هم مغزنداشت که جلو رامين مراعات کنه...
حالا نکه من خودم خداي مراعاااااتم!
نخير چیزی نشده طبق فرمايشات سرکار داشتم از دور حسابي خوش ميگذروندم که آقاي داماد گفتن حضور برسم
رامين با همون لبخند هميشگيش گفت:کار خوبي کردين طناز خانوم شما بفرمايين اينجا من
ميرم راحت باشيد
دستمو به نشانه ي صبر کن گرفتم جلوشو رو دسته ي مبل نشستم گفتم:راحتم...در ضمن ...با طناز
خالي راحتترم
الهه چشم غره اي رفت و گفت:پاشو از رو دسته مبل دختر
-پس رو پات بشينم؟
نگاهي به رامين کرد.رامين هم سري تکون دادو گفت:سخت نگير الهه...
الهه-ببينم ميتوني آبرومو ببري يا نه
لبهاشو باحرص فشار داد به هم.کارش همين بود فقط از دستم حرص ميخورد.دوست داشت منم مثل خودش شخصیت آروم و خانومانه داشته باشم که اصلا این امکان پذیر نبود... ببين من سعي خودمو ميکنم حالا اگه نتونستم آبروتو ببرم به بزرگيت ببخش

روکردم به رامين و گفتم:اينجا به غير اين آهنگاي سوسولي چيز ديگه اي پخش نميشه؟
الهه-طناااااززز
رامين آرومو مردونه ميخنديد.
-اااااه...الهه...مگه چند بار عروسي ميکني؟بابا من ميخوام برم برقصم با اين آهنگا که فقط رقص
خاکبرسري ميشه کرد...
رامين روشو کرد اونور تا راحت بخنده.محدثه محکم زد تو پهلوموگفت:بسه بيا بريم...
الهه وِشکون ريزي از پام گرفت خواستم يه چي بگم که صداي سيامک از نزديکيمون بلند شد
سيامک-همه چي مرتبه آقا داماد؟
رامينم با صداي ته مايه هاي خنده اش گفت:آره سيامک جان.
سيامک يه نگاه گذرا به همه کردوبعدم روبه رو من ايستادوگفت:افتخار رقص ميدين بانو؟
فکر کنم ابروهام انقدر رفته بود بالا قاطي موهام شده بود
رامين -طناز جان همين الان از اين آهنگ داشتن تعريف ميکردن
چشمامو ريز کردم عه ؟پس داشتيم!
اونم با لبخند نگام کرد.
سيامک-پس خوشحال ميشم افتخار بدين
با اکراه بلند شدمو آروم جوري که رامينو الاهه بشنون گفتم:ايشاله اين لطفتون بي جواب نميمونه
الهه که حسابي خنده اشو کنترل ميکرد.رامينم سرشو انداخت پايين.
سيامک دستشوگذاشت پشت کمرمو با هم به سمت سن رفتيم.
نور پردازي اينجا خيلي تاريکتر از بقيه سالنه.
از اين رقص جيگولي هاي آروم بود.مثل تو فيلما ي خارجکي.مهمونام حسابي جوگير شده بودن و
مثال ميخواستن تانگو برقصن.
خالصه که جو بدي