سر اشپز دلربای من
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
سر اشپز دلربای من
سرآشپز دلربای مَــن ???????? #پارت_14 طی یه حرکت بلندش کردمو... - دوباره درستش کن. نبینم همچین اشغالی تحویل مشتری دادی. نگاهم به چهره عصبی کمک سرآشپز افتاد. تشری بهش زدم. - توکه هنوز همونجا وایستادی. پس کی میخوای لیست رو بگیری؟ نکنه منتظری هی وظایفت رو بهت یادآوری کنم؟ کلاهش رو از سرش برداشت با سرعت از آشپزخونه بیرون زد. کل روز رو به سختی تحمل کردم. ساعت کاری که تموم شد سراغ گوشیم رفتم. کلی تماس از دست رفته از مامانم و داداش کوچیکم داشتم. هراسون از آشپزخونه بیرون زدم. همیشه تا ساعت ۱۰ شب باید تو آشپزخونه میموندم. ولی امشب بخاطر راست و ریز کردن کارها و اومدن بازرس تا ساعت ۱۲ شب موندم. هیچ اسنپی این موقع از شب همچین مسیر دوری رو قبول نمیکنه. هرچقدر بهشون زنگ میزنم جواب نمیدن. نکنه اتفاقی واسشون افتاده. اشک توی چشمم خشک شده بود. به فکرم زد که به دختر همسایه امون المیرا زنگ بزنم. - توروخدا تو یه نفر گوشیتو جواب بده.. هی این پا و اون پا میکردم نه ماشینی نگه میداشت. نه المیرا جوابم رو میداد و نه اژانسی پیدا میشد که برسونتم خونه.. این موقع شب یه دختر بی دست و پا! تنها کنار خیابون.. •┈·┈·┈•┈·┈••????••┈·┈•┈·┈·┈•