
سر اشپز دلربای من
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
سر اشپز دلربای من
سرآشپز دلربای مَــن ???????? #پارت_18 تلفنم زنگ خورد. نگاهی به صفحه گوشی انداختم که اسم المیرا روش نمایان شد.. بدون هیچ تعللی جواب دادم. کیانوش همچنان روبه روم بود و با اخم نگاهم می کرد.. با اون قیافه مغرورانه ش دست به سینه وایساده بود! تا المیرا دهن از دهن باز کرد و خواست حرفی بزنه ناگهان چشام سیاهی رفت. سعی کردم قوی باشم و خودمو نگه دارم! ولی فایده ای نداشت..نتونستم! با بغض گفتم. - الان حالش چطوره ؟ کمی مکث کردم. که جوابی بهم نداد - المیرا حرف بزن توروخدا. صدای نحیفش به گوشم نمیرسید. با عصبانیت لب زدم. - جونت دربیاد بنال بگو ببینم الان وضعیتش چطوره؟ فقط شنیدم که گفت سریع خودت رو به خونه برسون. دستپاچه به کیانوش خیره شدم. همین الان داشتم مخالفت میکردم ولی تنها چاره من بود. باید بهش میگفتم! روم نمیشد اونو به خونهی داغون و درویشی که داشتیم ببرم . ولی با اون این پا و اون پا کردن گره ای از مشکلم حل نمیشد... دستمو رو صورتم گذاشتم که... •┈·┈·┈•┈·┈••????••┈·┈•┈·┈·┈•