سر اشپز دلربای من
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
سر اشپز دلربای من
سرآشپز دلربای مَــن ???????? #پارت_4 نگاهی ح..ریصانه به سر تا پاش انداختم . متوجه سنگینی نگاهم شد با حالتی از اضطراب از سرجاش بلند شد. - من دیگه برم توی آشپزخونه کلی کار واسه انجام دادن هست . آخه چرا به خودت سخت میگیری دختر کوچولوم. با اینکه میتونی خانوم خونه ام باشی؟ نفسی از اعماق سینه بیرون دادم و با اشاره دستم به سمت مبل گفتم: - بشین هنوز داریم راجب پیشنهادم صحبت میکنیم. سرشو پایین انداخت. دوباره همون جای قبلی نشست . خودم رو جلو تر آوردم و با قیافهای حق به جانب لب زدم . - تا وقتیکه اجازه ندادم نمیتونی حرفم رو قطع کنی.. باشه!؟ سرشو بالا اورد مستقیم توی چشمام زل زد. از دختر کوچولوی آروم و ساکت تبدیل شد به یه دختر وحشیِ کوچولو . - فکر نکنید چون نیاز به کار دارم تمام حرفای شما و بی احترامیاتونو قبول میکنم. صورتش گر گرفت بود لپاش حسابی قرمز شدن. همین روحیه خشنش که نمیذاره هیچ مردی از حد خودش رد شه منو دیوونه میکنه.. •┈·┈·┈•┈·┈••????••┈·┈•┈·┈·┈•