رمان شاه خشت
نویسنده : پاییز
قیمت : 29000 تومان
رمان شاه خشت
️️️️ ️️️ ️️ ️ _خشت _ خبه بابا، قاتل بروسلیه، شازده قَشَمشَم... نترس، دختر. اصلاً تا منو برد اتاقش، زانو میزنم و ابراز بندگی میکنم! با اعترافات نازی به فکر افتادم ولی استدلال خودم که "موردهای فجیعی را تجربه کردم." هنوز هم در ذهنم غالب بود. حوالی عصر، ماشین دنبال نازی آمد و بهجایش من را برد. مقصد ما جایی شمال شهر بود؛ میان خانهباغهای بزرگ، درختان قدیمی و افراشته. بیشتر چشمم گرد بزرگی باغی میچرخید که درختان و گیاهانش از آخرین برف زمستان، عریان و لخت بودند. ساختمان قدیمی ولی کاملاً بازسازی شده، بیشتر شبیه موزه بود تا محل زندگی... شاید یادگاری از خاندانی پر جلال و جبروت. در ورودی سرسرا، گوشهای منتظر ایستاده بودم. صدای عتاب بلند کسی به گوش میرسید. _ این جواب من نیست، ابراهیم، این جواب من نیست. تو رو فرستادم که حواست به الیاسی باشه، قرار نبود بشینی و "کاسه وای چه کنم!" دستت بگیری. _ آقا، شما امر کنین، م... بازهم صدای عصبانی مرد. _ من امر کردم حواست باشه، که نبود. برو کار رو تموم کن. _ ولی آقا...! _ گفتم تمومش کن، ابراهیم. همین الآن. منبع فریادها، مردی که در انتهای مسیر دیدم، پشت به من با آستینهایی بالازده ایستاده بود. قد بلندی داشت و نسبتاً درشت... پاهایی کشیده. ناگهان سمت من برگشت. ️ ️️ ️️️ ️️️️