رمان شاه خشت
نویسنده : پاییز
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان شاه خشت
️️️️ ️️️ ️️ ️ _خشت با خودش حرف میزد؛ «چه خبره اینجا... اینو کم داشتم!» در عقب بنز سیاهرنگ باز شد ومن سعی میکردم ببینم چه کسی از آن ماشین قدیمی و لوکس پیاده میشود که... رو به من کرد. _ برو توی اون اتاق... با دست به یک در اشاره کرد و با دیدن تعلل و گیجی من رو به ابراهیم کرد. _ بجنب مردک، ببرش توی اتاق. ابراهیم دهان نیمهبازش را بست و درحالیکه دست مرا میکشید، داخل اتاقی هول داد. _ بیرون نیا... بمون میفرستم ببرنت خونهت. گفت و در را بههم کوبید. مصیبتی گیر کرده بودم... کاری نکرده، داشتند پسم میفرستادند! اصلاً به جهنم، بهتر! یک اجبار در زندگی کمتر، خودم که علاقهای به این همخوابیهای نفرتانگیز نداشتم بهخصوص با مردی که نازی موقع تعریف از وجناتش از ترس بهحال سکته میافتاد. سر و صدای بیرون در کنجکاویام را تحریک میکرد. حتی صدای خندههای کودکانه به گوشم میخورد. سرم را خم کردم، از سوراخ کلید... تصویری کامل از یک خانواده! فرهاد دختری با موهای دوگوشی بسته شده را در آغوش داشت و با دست آزاد مشتشدهاش، به مشت پسری نوجوان میزد. زن جوان و زیبایی با تفاخر به سمتش میخرامید و من مشغول حل معادله چندمجهولی روبهرویم بودم. یک مرد موفق، با خانوادهای به این کاملی، چرا باید وارد یه رابطه منظم و پیوسته با یک زن فاحشه باشد؟ جواب سؤالم را از همان سوراخ در میشد دید. ابراهیم، بچهها را به باغ برد تا توله تازه به دنیا آمده یکی ازسگها را ببینند... همان نخودسیاه معروف! با بسته شدن در عمارت، نقاب از صورت فرهاد برداشته شد. با تحکم با زنی که آلا صدایش میزد صحبت میکرد. _ نگفتی، دلیل این ملاقات خارج از برنامه رو مدیون چی هستم؟ ️ ️️ ️️️ ️️️️