کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان شیطان مونث جلد اول

نویسنده : مهتاب | سارا

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان شیطان مونث جلد اول

میدونستم اگر جوادی اینو بفهمه از شدت خوشحالی سکته میزنه... 
فاصله ی ساختمون تا اونجایی که جوادی ماشینش رو پارک کرده بود و تقریبا پرواز کردم...  
دست به سینه،تکیه داده بود به پراید قراضه اشو  مگس میپروند.... 
گاهی هم با نوک کفش سیاه رنگش به  سنگ ریزه های جلوی پاش ضربه میزد.... 
تا منو دید گره ی ابروهاشو از هم باز کرد و گفت: 
-دختر تو کجا بودی اینهمه مدت؟؟؟  دیگه کم  کم داشتم نگرانت میشدم... 
میخواستم بیام بالا دنبالت... 
دلم هوس شیطنت کرده بود... 
و البته اذیت کردن این جوجه حاجی فوکلی رو! 
به صورتم حالتی غمگین و مایوس دادم و با تاسف گفتم: 
-شرمنده یاسر ! 
هیچ کاری از دستم برنیومد.... 
یارو از اسکروچ خسیس هم گرفته تر و خسیستر بود... 
یه پول سیاه هم کف دستم نزاشت!.... 
صورت جوادی پکر شد و لبهاش کج.... 
نفسش رو کلافه و خسته بیرون فرستاد و  درحالی که در ماشین رو باز میکرد تا سوارش بشه گفت: 
-ایرادی نداره ! 
فدای سرت ! 
چه میشه کرد!؟  
سوارشو من تو رو تا یه جایی برسونمت... 
ساعت از 12هم گذشته... 
سوارشو دخترجان... 
سوارشو.... 
قبل از اینکه بشینه تو ماشین دستشو گرفتمو اسمش رو آهسته صدا زدم: 
-یاسر!؟ 
-بله؟ 
-اون یارو... 
ارسلان مرصاد... 
اون یه چک یه میلیاردی برای خیریه نوشت... 
جوادی که اصلا انگار تو باغ نبود... 
دستشو تو هوا تکون داد و گفت: 
-ولش کن بابا گور باباش... 
نداد که ند.... 
ناگهان سرجاشش خشکش زد.... 
چرخید سمتمو با حیرت زل زد تو چشمهام... 
انگار چیزی که میشنید براش باور نکردی بود والبته حق هم داشت... 
من که بهش حق میدادم قیافه اش شبیه جغدهای مات برده بشه! 
از اونجابی که وقتی خودمم فهمیدم اون روانی قراره یک میلیاااااااااااارد  به خیریه پول بده عقل از کله ام پرید به جوادی هم حق میدادم هر واکنش عجیبی از خودش نشون بده! 
و فکر کنم قیافه ام  تو دفتر اون قلدر عوضی شبیه الان جوادی شده بود!... 
دستهاش رو دو طرف بازوهام گذاشت و همونطور که تکونم میداد گفت: 
-بگو که دروغ نمیگی!؟ از ته دل خندیدم و گفتم: 
-دروغ نمیگم! 
-قسم بخور سرکارم نمیزاری!؟ 
-قسم میخورم که سرکارت نمیزارم... 
-شانار تورو خدا سربه سرم نزار... 
من جونی واسه شوخی ندارم -سر به سرت نمیزارم یاسر ! 
واقعا این پولو داد... 
اما قرار شد فردا راس ساعت 12 برم و چک رو از منشیش بگیرم! 
تا اینو گفتم جوادی بغلم کرد و همونطور که منو محکم به خودش میفشرد  بلند بلند شروع کرد به خندیدن..... 
میدونستم که شوق این خبر از خود بیخودش کرده بود وگرنه برادر جوادی رو چه به بغل کردن یه دختر اونم تو خیابون!!! 
قبل از اینکه منو تو حصار دستهاش مچاله کنه گفتم: 
-قابل توجه برادر جوادی... 
ما الان تو خیابونیم... 
گفته باشم! 
همین تذکر کوتاه کافی بود تا جوادی سریعا به خودش بیاد و ازم جدا بشه! 
دکمه ی گردنش رو بست. 
کتش رو مرتب کرد و گفت: 
-بشین تو ماشین! 
لبخند زنان سوار ماشین شدم. 
راستش خودمم هنوز باورم نمیشد واقعا این رقم رو از آدم سرسختی مثل ارسلان مرصاد گرفته باشم. 
 میون اینهمه آهنگ شاد و سرحال و باحال  از امیدجهان و حامدهمایون و صد خواننده ی دیگه.... 
 
جوادی یه آهنگ از سالار عقیلی گذاشته بود و باهاش همخونی میکرد و میگفت: 
-وطنم...ای شکوه پابرجا...سختی... 
خندیدمو بهش گفتم: 
-بابا یه آهنگ بزار باهاش حال کنیم   ! 
  با " وطنم ای شکوه پابرجا" که نمیشه قرررر داد.... 
جوادی لبشو گاز گرفت و گفت: 
-هیس ! 
قر چیه شانار جان! 
 این حرفها در شان دختری مثل تو نیست! 
  وبعد با گفتن جمله ی  "من از این چرت و پرتها گوش نمیدم" دوباره با خوشحالی مشغول رانندگیش شد 
 ..
گذاشتم تو فاز خودش باشه... 
چیکارش میشه کرد!؟  مدلش اینطوری بود! 
تصمیم داشتم برم خونه... 
تا همین حالاش هم کلی دیر کرده بودم. 
مطمئن بودم وقتی برسم دایی  و روزبه دوباره میفتن به جونم. 
خواستم به جوادی آدرس بدم که تلفنم زنگ خورد... 
ناشناس بود و من چون احتمال میدادم پسر داییم  روزبه باشه بیخیال جواب دادنش شدم... 
 
اما وقتی دوباره و دوباره زنگ خورد بالاخره دل به دریا زدمو تماسو وصل کردم. 
صدای کسی که میگفت "الو" برای من هم آشنا بود و هم غریبه... 
جوادی سوالی نگاهم کرد و من بدون اینکه جواب نگاهشو بدم  به مخاطب پشت گوشی گفتم: 
-شما؟؟؟ خندید و گفت: 
-بابا دختر من اگه میخواستم با ترامپ صحبت کنم که زودتر از اینا به مرادم می رسیدم! 
خندیدم و با ذوق گفتم: 
-تویی آرمان؟؟؟؟ وای ببخشید! نمیدونستم این شماره ی توئہ 
بی توجه به نگاه های معنی دار جوادی و اخمی که بین ابروهاش نشسته بود مشغول صحبت با آرمان شدم... 
بعد از یکم شوخی و احوالپرسی  و خوش و بش گفت: 
-کجایی الان؟ 
-اومممم...خب...بیرونم! 
-جووووون! پس آدرس بده بیام دنبالت باهم بریم یه نهاری بزنیم تو رگ! 
-الان؟ 
-نه پس! یه ماه دیگه! 
-آخه.... 
باشه باشه... 
آدرسو برات پیامک میکنم!