کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان شیطان مونث جلد اول

نویسنده : مهتاب | سارا

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان شیطان مونث جلد اول

برای همین گرچه عمیقا دوست داشتم بازم با آرمان باشم و خوش بگذرونم  اما ناچارا  یه ادرس الکی بهش دادم وگفتم: 
-منو تا یه جایی برسون! 
 بعدش خودم میرم.... 
-اوکی ! 
هر چی تو بگی موش کوچولوی من! 
خندیدم و دست آزادش رو تو بغلم گرفتم و گفتم: 
-تو با  سارینا  دوست هستی درسته؟؟؟؟ آرمان شوکه زده نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: 
-بودم ! 
-نگو که دیگه نیستی!؟ 
-نیستم شانار! 
-هستی! 
مینو میگفت  دوتاتون رو  تو تولد پدرام جلیلی دیده.. 
.رابطه هم باهاش داشتی؟؟؟ آخه میگفت وسط تولد یهو غیبتون زد! 
آرمان پوزخندی زد و گفت: 
-آره... 
غیب زدنمون رو راست گفت... 
-لابد تو اتاق داشتین باهم ور میرفتین!  
آرمان سرش رو تند تند تکون داد وگفت: 
-نه نه... 
نه شانار... 
باور کن اینطور نبوده! 
 ما اون زمان داشتیم با هم دعوا میکردیم.... 
چون من دیگه نمیخواستم باهاش باشم... 
از دختری که همزمان زیرخواب چند نفر باشه خوشم نمیاد.... 
برای همین  بهش گفتم دیگه نیاد سمتم چون میدونستم همزمان هم با  سهیل کاشفی دوست هست هم با یاشار فلاح..... 
آرمان حین گفتن این حرفها چنگی به رون پام زد و گفت: 
-میخوام از این به بعد فقط با تو باشم...فقط تو شانار! 
دستمو روی دستش گذاشتم و  با پوزخند گفتم: 
-سعی نکن با این حرفات مثلا مخ منو بزنی ! 
من از اینکه یکی احمق فرضم کنه اصلا خوشم نمیاد! 
ناباورانه نگاهم کرد و گفت: 
-خدایا.... 
ببین چی میشنوم!!! 
 آخه چرا اینطوری فکر میکنی شانار؟؟؟؟ با صراحت گفتم: 
-چون تو خیلی دوست دختر داری آرمان! 
-داشتم... 
-هنوزم داری... 
-قسم میخورم الان فقط با توام... 
و میخوام این رابطه جدی بشه! 
-چه تضمینی هست که بهم خیانت نکنی! 
-تو واقعا یه همچین  دیدی نسبت به من داری  شانار؟؟؟ نگاهمو ازش گرفتم و خیره شدم به روبه رو و گفتم: 
-شما پسرا  فقط به یه چیز فکر میکنید... 
به سوراخ های بدن یه دختر!!!.... 
 و کافیه که یه روز  اون تن  تازگیشو واستون از دست بده... 
اونوقت که دیگه فاز پتروس برمیدارین و انگشت تو بقیه سوراخا میکنید.... 
آرمان نفس عمیقی کشید... 
و بعد از مکث  کوتاهی گفت: 
-شاید اگر هر کس دیگه ای بودی میگفتم طرز تفکرت هیچ اهمیتی واسم نداره اما... 
نمیخوام این رو به تو بگم چون.... 
چون نوع تفکر تو واسه من مهمه.... 
دلم نمیخواد اینجوری به قضیه فکر کنی شانار.... 
میخوام با تو باشم از این به بعد فقط تو.... 
سرمو با تاسف  تکون دادم و گفتم: 
-به دوست دخترهای قبلیت هم همینو گفتی؟؟؟   مطمئنم که همینو گفتی.... 
من دوست دارم آرمان... 
خیلی زیاد... 
ولی یه چیزی این وسط میلنگه.... 
اونم اعتماده.... 
تو هر هفته با یه دختر دوست بودی! 
به من حق بده که از وابستگی به تو بترسم.... 
اونم دختری مثل من که تا حالا با هیچ پسری رفاقت نداشته... 
در واقع...تو اولین مردی هستی که من باهاش در ارتباطم مثل سگ دروغ میگفتم ! 
شاید بقیه نه اما خودم که میدونستم متاسفانه  به اندازه ی موهای سرم دوست پسر داشتم! 
ادای دخترای پاکدامن رو درآوردن یکم مشکل بود اما برای بدست آوردن آرمان باید همه ی تلاشمو میکردم! 
اگه میتونستم اونو مجذوب خودم  کنم  تا لااقل یه خونه برام اجاره کنه عالی میشد. 
اونطوری میتونستم از شر دایی خلاص بشم! 
مستقل بودن لذت خاصی داشت! 
آرمان دست آزادشو روی شونه ام گذاشت و گفت: 
-من متوجه ی حرفهات هستم عزیزم.. 
ولی باور کن من خیلی وقت چشمم دنبال تو هست و مطمئنم که میتونیم کنار هم روزایی خوبی داشته باشیم. 
به نیمرخش خیره شدم و گفتم: 
-ولی اگه من به دوست داشتنت اعتراف نمیکردم تو هیچوقت پا پیش نمیذاشتی! 
سرش رو تند تند تکون داد و گفت: 
-نه نه نه!