کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان شیطان مونث جلد اول

نویسنده : مهتاب | سارا

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان شیطان مونث جلد اول

اشتباه فکر میکنی عزیزم... 
من واقعا تو رو دوست داشتم و ازت خوشم میومد... 
و تو چه به من میگفتی چه نمیگفتی من بالاخره بهت پیشنهاد میدادم! 
لبخندی زدم و گفتم: 
-باور میکنم! 
خندید و گفت: 
-خب !  
حالا بگو ببینم نظرت در مورد رابطه کامل چیه!؟ یه آدامس دهنم گذاشتم و گفتم: 
-فکر کنم چیز مزخرفی باشه! 
آرمان با لب و لوچه ای آویزون گفت: 
-اوه ! 
چه بد ! 
چرا یه همچین فکری میکنی؟ با بی خیالی گفتم: 
-چون میتونم حدس  بزنم چه دردی داره.. 
یعنی در واقع دردش برای ما دخترهاست و لذتش برای شما مردها .... 
-خیلی باهات موافق نیستم... 
در واقع اصلا موافق نیستم. 
این یه لذت دو نفره هست. 
خندیدم و گفتم: 
-و تو چقدر صحبت در این مورد رو دوست داری! 
چشمکی زد وگفت: 
-شیرینترین بحث دنیا همین! 
-بپا  شیرینترین بحث دنیا  کار دستت نده آقای راننده! 
خندید و  بعد از کمی همخوانی با آهنگی از سلین دیون  ،  لحنش رو مظلوم کرد و گفت: 
-واقعا هیچ راهی نیست واسه اینکه امشب بیای پیشم!؟ 
با آدامس تو دهنم یه بادکنک درست کردم و بعدش ابروهامو بالا انداختم و گفتم: 
-نچ ! 
نمیشه ! 
هیچ بهانه ای واسه  پیچوندن خانوادم ندارم! 
-خیلی بد شد... 
خیلی! 
چشمکی بهش زدم و گفتم: 
-عوضش شاید بتونم واسه فردا شب یه فکری بکنم! 
آرمان جوووووون کشداری گفت و  دوباره دستش رو برد وسط پاهام و گفت: 
-چه شبی بشه فردا شب! 
دستشو  از بین پاهام برداشتم و گفتم: 
-البته خیلی امیدوار نباش! 
لحنش رو لوس کرد و گفت: 
-حتی یک درصد؟ 
-اومممممم.... 
نه ! 
 یک درصد رو میتونی به امیدوار باشی! 
 البته... 
خیلی وقتها این یک درصد همون معنی صفر درصد رو میده! 
پوفی کرد و گفت: 
-کافر بازی درنیار دیگه  شانار ! 
میخوای آب از لب و لوچه ام آویزون کنی؟؟؟ 
-من بخاطر تو تمام تلاشمو میکنم که فرداشب بیام پیشت! 
خندیدو گفت: 
-اگه بشه که عالی میشه 
نیشگونی از بازوش گرفتم و گفتم: 
-به چیزای بد بد فکر نکنم... 
من فقط مایلم که قناری سخنگوت رو ببینم! 
آرمان  بلند بلند خندید و گفت: 
-هوووووم...عاشقتم  بی بی.... 
رومو ازش گرفتم و با لحنی لوس گفتم: 
-شما پسرها هر وقت  یاد  دودولتون میفتین  قربون صدقه ی ما دخترا میرین! 
سرشو تکون داد و گفت: 
-عججججب! 
چشما لوچ کردمو گفتم: 
-مش رجب! 
آرمان صدای موزیک رو کم کردو گفت: 
-میدونستی من همیشه فکر میکردم اون کارت پستالهای باحال رو دوستت میچیسبونه به  دسته ی صندلی ای که همیشه تو کارگاه روش میشینم! 
-جدا  ؟! 
-اهوووووم! 
-پس دوست داشتی جای من مینو الان کنارت نشسته باشه هاااان ؟؟؟؟ آرمان با خنده گفت: 
-عمراااااااااااااا.... 
-آره جون عمه ات! 
-اصلا   تو نمیومدی من خودم  قرار بود بهت شماره بدم...جان خودم.... 
-برووو.... 
بروووووو..... 
مگه من دختر 14 ساله ام که با این تو نمیری من بمیرما  خر بشم.... 
بروووووو 
آرمان دوباره خندید... 
اصلا کلا درحال  خندیدن بود.... 
مدلش رو میشناختم. 
از اون دسته آدماییه که به سوراخ روی دیوار هم میخندن! 
سرشو به چپ و راست تکون داد و گفت: 
-نچ نچ  نچ نچ ! 
 من اهل کلک نیستم ! 
نشون به اون نشون که روزی که  با  استاد نعمتی کارگاه داشتیم،  یاسمین  ارزنده  از طریق اون یکی رفیقتون...چی بود اسمش....اونی که همه ی نقاط بدنش پروتز؟؟ 
-یلدا جباری ؟ 
-آره..آره... 
همون.... 
یلدا خانم واسطه شد که من و یاسمین  باهام دوست بشیم ولی بنده ردشون کردم چون... 
میخواستم همون روز به تو پیشنهاد بدم! 
-منو خر نکن  ارمان! 
 اگه راس میگی چرا خبری ازت نشد!؟ 
-بجان خودم همون روز  آقام  از   فرانسه اومد و بخاطر مهمون های خارجیش بنده مجبور شدم شخصا برم فرودگاه دنبالشون! 
نفس خسته ام رو بیرون فرستادم و گفتم: 
-باشه! 
 باور میکنم! 
سرمو چسبوندم به شیشه که آرمان پرسید: 
-شانی  تو  دوست پسر داشتی ؟  منظورم از پسرهای دانشگاه هست!؟ لبامو  جمع کردم و گفتم: 
-راستشو بگم یا دروغشو؟؟؟ 
همونطور که با ریتم انگشتاشو  روی فرمون حرکت میداد گفت: 
-دروغشو بگو... 
من جنبه ندارم.... 
می ریزم بهم... 
-لووووس ! 
ادای آدمای عاشق رو درنیار که اصلا بهت نمیاد! 
-نمودی مارووووو.... 
بگو دیگه! 
بی مقدمه گفتم: 
-با کسی دوست نبودم... 
-باور میکنم! 
اولش فکر کردم  داره تیکه میندازه ولی لحنش و نوع نگاهش اینطوری نبود... 
برای مدتی بهش خیره موندم و برای ارضای کنجکاویم پرسیدم: 
-الان اون تیکه بود که انداختی؟؟؟ خیلی جدی  و مصمم جواب داد: 
-نه اصلااااا ... 
من واقعا  باور دارم که تو با هیچکدومشون دوست نیستی و نبودی... 
میدونی چیه شانی?... 
 پسرها معمولا لو میدن که با کی در رابطه ان... 
برای همین من الان  میدونم که   دخترهای کلاس با  کدوم پسر دوستن... حتی میدونم کدوم یکی  باکره اس... 
کدوم یکی افتتاح شده است.... 
کدوم یکی از پشت.... 
دستامو روی گوشهام گذاشتم و گفتم: 
-بس بس  ! 
شما پسرها خیلی ناجنسین!