شکلات تلخ من
نویسنده : نامعلوم
ژانر : طنز
قیمت : 45000 تومان
شکلات تلخ من
#پارت_11 شکلات تلخ من???? از ماشین پیاده شدم. عجب خونه شیکی بود! دهنم باز موند! ماکان جلو جلو به راه افتاد. ـ ببند دهنت رو مگس نره توی دهنت. انگاری از خونه خوشت اومده که این طوری دهنت باز مونده. این خونه مال بابای دانیه... خیلی پولداره! با در خونه رو باز کرد و با هم رفتیم داخل... توی راهروی ورودی خونه بودیم که پسری با چهره خندون و قد بلند جلومون ظاهر شد.. از اون جایی که قیافش بر اساس تعریفای ماکان معمولی بود و لبخند به لب داشت، حدس زدم باید سامیار باشه.... آخه ماکان گفت دانی اخلاق درستی نداره! سامیاردستش رو به سمت من دراز کرده بود لب زد: ـ سلام. تو باید طاهر باشی، دوست ماکان!من سامیارم... خوشحالم از آشناییت... به جمع ما خوش اومدی... یهو دستم گرفت و منو کشید سمت خودش به زور خودمو کشیدم عقب و گفتم: ـ سلام. مرسی، بله درسته. طاهرم، خوش وقتم از آشنایت...امیدوارم بتونم همخونه خوبی براتون باشم. ـ حتما همین جوریه که میگی. فقط چرا تو اِنقدر ریزه میزه و ظریفی داداش؟ ـ اولا سامیار خان برو کنار بذار بیایم تو، بعد تحقیقاتت رو انجام بده. ثانیا، این داداش طاهرما به هیکلش خیلی حساسه، پس مراقب باش در مورد هیکلش چی میگی. سامیار دستاشو برد بالا و با یه لحن بامزه ای گفت: ـ اوه اوه اوه، چه خطرناک! حسابی ترسوندیم داداش طاهر... چشم دیگه سوال هیکلی نمیکنم، عفو بفرمایید قربان. از جلوی راه با لودگی کنار رفت. از حالت و حرفای سپهر خندم گرفت، اما به روی خودم نیاوردم و از کنارش با یه قیافه جدی رد شدم و رفتم تو... سپهر چمدونم رو که تا الان دست ماکان بود،ازش گرفت و برد توی یکی ازاتاقا... من و ماکان رفتیم رو به روی هم روی کاناپه نشستیم.. خونه واقعا شیکی بود...همش از رنگ های شاد استفاده شده بود... خیلی از سامیاز خوشم اومد. چه پسر شادی بود...داشتم تو دلم قربون صدقش می رفتم که دستش رو روی گونم گذاشت! یهو انگار بهم برق وصل کردن!