کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

شکلات تلخ من

نویسنده : نامعلوم

ژانر : طنز

قیمت : 45000 تومان

شکلات تلخ من

#پارت_14
شکلات تلخ من????

سامیار از خنده منفجر شد. وا این چش شد؟! چرا همچین کرد؟! با دست جلوی دهنشو گرفته بود تا صداش بلند نشه، اما خب من و ماکان که شنیدیم...

ـ چته؟ تو به چی داری این طوری می خندی؟
سامیار در حالی که سعی می کرد خندشو آروم کنه، گفت:
ـ خداییش خنده دار نبود؟ کم مونده بود دود از کله دانی بلند شه! تا حالا کسی جرات نکرده بود باهاش این طوری صحبت کنه!

ـ خب که چی؟ تو دانی رو با اون اخلاق گ.وهش نمیشناسی؟ نمی دونی اگه با یکی سر لج بیفته تا از دور خارج نکندش سر جاش نمی شینه؟
تو طاهر، مگه بهت نگفتم مواظب رفتارت باش؟ بهت نگفتم سعی کن باهاش کل نندازی؟ پس چی شد؟ چرا گوش ندادی تونمیشناسیش،من می شناسمش، می دونم چقدر کینه ایه...بهت اخطار دادم، اما خودت گوش ندادی. دیگه خود دانی!

یعنی اِنقدر بد بود؟ با حرفای ماکان ترس به سراغم اومد! اگه بیرونم می کرد، اگه باهام لج می کرد و میخواست اذیتم کنه اگه میفهمید دخترم و بخاد بهم ت....ج...ا....و...ز کنه چی؟ چی کار باید می کردم؟ اونم حالا که ماکانم از دستم دلخور بود!

عصبی  رفت توی یکی دیگه از اتاقا و درش رو بست.
یعنی اِنقدر بد بود؟ با حرفای ماکان ترس به سراغم اومد! اگه بیرونم می کرد، اگه باهام لج می کرد و می خواست اذیتم کنه بفهمه دخترم و بخاد بهم ت.....ج..ا..وز کنه چی کار باید میکردم؟ اونم حالا که ماکانم از دستم دلخور بود!

ـ حق با ماکانه، فکر کنم تو باید از این به بعد بیشتر حواست رو جمع کنی... اون خیلی اخلاق درستی نداره. خب حالا بهتره باهام بیای بریم اتاقت رو بهت نشون بدم...
حتما خیلی خسته ای، پرواز طولانی ای داشتی!
خودش جلوتر از من رفت به سمت یه اتاق انتهای راهرو. منم که حسابی خسته بودم، دنبالش راه افتادم. در اتاقو باز کرد و لب زد:

_اینم اتاقت. امیدوارم راحت باشی توش. هر چی لازم داشتی، یا هر کاری داشتی، من توی اون یکی اتاقم. با دستش به اتاق رو به رویی اشاره کرد.
دلم خاست بغ.لش کنم...