کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

شکلات تلخ من

نویسنده : نامعلوم

ژانر : طنز

قیمت : 45000 تومان

شکلات تلخ من

#پارت_16
شکلات تلخ من????

از جام پا شدم و لباس و موهام رو مرتب کردم و رفتم بیرون اتاق. صداشون از توی آشپزخونه میومد... وارد آشپزخونه که شدم،اول از همه سامیار متوجهم شد، چون  رو به روی در وردی نشسته بود و ماکان و دانی کنار هم و پشت به در نشسته بودن.

ـ سلام، صبح بخیر طاهر خان. خوب خوابیدی؟ اتاق خوب بود؟

با این حرف سامیار، هر دوشون به سمت من برگشتن، اما دانی زودی روشو کرد اون طرف ومشغول خوردن شد.

ـ سلام طاهر جان. خوب خوابیدی؟ ببخشید حتما صدای ما باعث شد از خواب بیدار شی... بیا بشین سر میز صبحونه بخور.

ـ سلام، صبح شما هم بخیر. اتفاقی افتاده؟!
سامیار لب زد:
ـ نه چیز مهمی نیست، بیا بشین ببینم... چایی میخوری یا قهوه؟
قیافه هاشون بد جور مشکوک می زد! ازحرکات و حرفاشون معلوم بود که انتظار دیدن منو نداشتن.
حتما نمیخواستن من چیزی بدونم، پس بهتره منم بی خیال شم. اگه در مورد من بود، حتما بهم میگن دیگه. با این فکر یه لبخند به سامیار زدم و گفتم:
ـ من برم دست و صورتم رو بشورم، بعد میام. من چایی می خورم سامیار جان.
ـ باشه برو زود بیا چاییت سرد نشه.
ـ چشم. دستت درد نکنه.

اینو گفتم و رفتم. به وسط هال که رسیدم، یادم اومد من نمیدونم دستشوییشون کجاست! برای همین دوباره برگشتم سمت آشپزخونه که متوجه صدای آروم سامیار شدم.

ـ خیلی خب بسه، بذارین واسه بعد این حرفا رو.

دیگه هیچ صدایی نیومد...
وا یعنی چی؟!
جلوی در آشپزخونه ایستادم و بلند طوری که همشون بشنون گفتم:
ـ سامیار  این دستشوییتون کدوم یکیه؟
ـ انتهای راهرو، دست راست، اولین در.
ـ باشه مرسی.

بعد از شستن دست و صورتم، برگشتم به آشپزخونه و صبحانه رو در سکوت خوردم.

قرار بود با ماکان برم کالج تا کارای ثبت نام رو انجام بدم. واسه همین رفتم اتاقم تا لباسام رو عوض کنم و آماده رفتن بشم. دلم خیلی شور می زد. 
اگه اون جا کسی متوجه می شد که من طاهر نیستم و یه دخترم، چی کار باید می کردم؟یهو ماکان اومد تو اتاق..