کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

شکلات تلخ من

نویسنده : نامعلوم

ژانر : طنز

قیمت : 45000 تومان

شکلات تلخ من

#پارت_17
شکلات تلخ من????

_طاهر آماده ای؟
نفسم از ترس حبس شد.. خداروشکر لباس پوشیده بودم..
اخم کردم..چرا یهو اومد تو اتاق..
_ماکان جان یهو چرا میای تو اتاق؟
چشاشو تنگ کرد لب زد:
_همون چیزی که وسط پات داری منم دارم داداش!
خندید..
عصبی شدم..
_دیگه تکرار نشه داداش!
_تو ک قبلا از این اخلاقا نداشتی!
لب زدم:
_چن سال گذشته.. بیخیال بریم من آمادم..

با سامیارکه روی کاناپه نشسته بود خداحافظی کردیم و از خونه زدیم بیرون.
توی راه تا رسیدن به کالج، ماکان برام از کالج و قوانینش گفت و این که توی چه محیط آموزشی قراره درس بخونم. 
اونقدر صحبت کرد که من متوجه نشدم کی به مقصد رسیدیم.
خوشبختانه کارا بدون مشکل و به راحتی انجام شد. وقتی دوباره توی ماشین نشستیم تا برگردیم خونه، دیدم بهترین فرصته که از ماکان در مورد دعوای صبح بپرسم.

ـ میگم ماکان امروز خیلی افتادی توی زحمت...واقعا ممنونم.
ـ خواهش می کنم. دیگه از این حرفا نشنوم.
ـ مرسی. ماکان صبح اتفاقی افتاده بود؟
ماکان در حالی که معلوم بود دستپاچه ست گفت:
ـ نه، مثلا چه اتفاقی؟
ـ خب همین که دانی داشت بلند بلند حرف میزد.
ـ هان اونو میگی؟ اون عادت داره این جوری حرف بزنه، بی خیال. خب بزار ببرمت یه رستوران شیک و یه غذای خوب مهمونت کنم به یاد قدیما.
رفتارش تابلو بود. داشت حواسمو پرت می کرد که دیگه سوالی ازش در این مورد نپرسم. باشه آقا ماکان، بازم صبر می کنم!
کنار یه رستوران شیک ماشینش رو نگه داشت و گفت:
ـ خب داداش طاهر بپر پایین که روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد.
با هم وارد رستوران شدیم.
وقتی وارد رستوران شدیم، آقایی که قدمتوسط و موهای جوگندمی داشت و یه لباس فرم هم تنش بود، به استقبالمون اومد و با یه لهجه فرانسوی بهمون خوش آمد گفت و ما رو به طرف یکی از میزها هدایت کرد و در حالی که منوی غذاها رو بهمون می داد، با یه لحن جالب و خنده دار به فارسی ازمون پرسید:
ـ ایرانی هستین؟