کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

شکلات تلخ من

نویسنده : نامعلوم

ژانر : طنز

قیمت : 45000 تومان

شکلات تلخ من

#پارت_18
شکلات تلخ من????

داشتم از تعجب شاخ در می آوردم! از کجا فهمید ما ایرانی هستیم؟ آخه ما که به زبون فرانسه ازش تشکر کردیم، پس از کجا فهمید ما ایرانی هستیم؟ چقدرم جالب فارسی ازمون پرسید! اما ماکان انگاری زیاد سوپرایز نشده بود،چون بلافاصله با یه لبخند به اون آقا جواب داد:
ـ بله ما ایرانی هستیم، ولی شما خیلی خوب فارسی صحبت می کنین!
ـ مغسی. ما این جا مشتری ایرانی زیاد داشت و فارسی یاد گرفت کم.
ماکان دوباره مشغول بررسی منو شد و در همون حال پرسید:
ـ طاهر چی می خوری؟
ـ هر چی خودت می خوری. من زیاد به غذاهای این جا آشنا نیستم.
ـ لطفا از غذاهای دریاییتون واسمون بیارین. ممنون.

اون آقا هم بعد از گرفتن سفارشمون رفت تا غذا رو بیاره. منم مشغول تماشای فضای داخلی رستوران شدم. جای جالب و قشنگی بود. از محیطش خوشم اومده بود و داشتم مقایسش می کردم با رستورانایی که قبلا رفته بودم که یهو ماکان پرسید:

ـ خب طاهر خان نمی خوای از خونوادت بگی؟ از مامان و بابات و خواهر دوقلوت. تا جایی که یادمه شما دوقلوها خیلی به هم نزدیک و وابسته بودین، سختت نیست ازش جدا شدی و اومدی این جا؟

ـ خب ... خب ... خب مامان و بابا که می دونی درگیر مریضاشون و بیمارستان بودن، ترلان هم که همون جا توی رشته معماری قبول شد! درسته جدا شدن ازش سخت بود، ولی بالاخره هر کدوممون باید می رفتیم دنبال زندگی و علایق خودمون.

با اومدن گارسون و آوردن غذاهامون، دیگه ماکان چیزی نپرسید و مشغول خوردن شد، ولی من با یادآوری خونوادم، دیگه میلی به خوردن نداشتم و فقط با غذام بازی کردم.
ـ چرا نمی خوری؟ دوست نداری؟ می خوای بگم یه چیز دیگه برات بیارن؟

ـ نه نه همین خوبه، فقط زیاد گرسنم نیست.
دلم نمی خواست ماکان به رفتارم شک کنه، برای همین سعی کردم یه مقدار از غذام رو بخورم.

بعد از رستوران برگشیم خونه. مثل دیروز سامیار تنها توی هال نشسته بود و داشت تی وی نگاه می کرد. وای خدای من این چرا این شکلیه؟! از دیدن سامیار توی اون لباسای افتضاحش شوکه شدم! یه دونه رکابی تنش بود با شلوارکی که تا یه خورده پایین تر از زانوش بود. داشتم وسط پاشو نگا میکردم که صداشو شنیدم.
ـ هوی داداش طاهر؟