شکلات تلخ من
نویسنده : نامعلوم
ژانر : طنز
قیمت : 45000 تومان
شکلات تلخ من
#پارت_7 شکلات تلخ من???? سرمو انداختم پایین. مشغول بازی با لیوانم شدم و آروم لب زدم: ـ بابا، مامان من می خواستم یه چیزی بهتون بگم.! از گوشه چشم متوجه حرکت سرهاشون شدم و بعدم سنگینی نگاه هر دوشون رو روی خودم حس کردم، اما سرمو بالا نگرفتم... نمی خواستم توی چشماشون نگاه کنم و بخوام که نیان... واسه همین در همون حالت گفتم: ـ میشه خواهش کنم فردا شب تنهایی برم فرودگاه؟ یهو دو تاییشون با هم گفتن: ـ چــــی؟! استرس گرفتم... دوباره گفتم: می خوام تنها برم... برام جدا شدن ازتون سخته، نمیخوام با اومدنتون اون جا، ارادم برای رفتن سست بشه و از تصمیمم برگردم... _نه، هر چی از اول گفتی بسه دیگه. تا کی قراره ما دو تا عقلمونو بدیم دست تو؟ هر چی ما با رفتنت مخالفت کردیم، گفتی نه! پاتو کردی توی یه کفش که نمیشه، آینده برادرمه و مجبورمون کردی برخلاف میلمون بهت اجازه بدیم، اونم تنها به این دلیل که ماکان رو می شناختم... ببین چه بلایی سر موهات آوردی! بازم مجبور شدم ساکت شم، ولی این پنبه رو از گوشت درار که بذارم تنهایی بری فرودگاه، فهمیدی؟ بابا خیلی عصبانی بود. خب بهش حق میدادم،اما نخواستم از حرفم دست بردارم... برای همین دوباره گفتم: ـ ولی آخه ... ـ بسه، کافیه. هر چی قرار بود بگی گفتی... یا ما هم باهات میایم فرودگاه، یا اصلا لازم نیست بری. با گفتن این حرف از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش... مامان که تا اون موقع ساکت بود و نظاره گر صحبتامون، با بسته شدن در اتاق بابا، به حرف اومد: ـ حق داره. چطور تونستی یه همچین چیزی رو ازمون بخوای؟ تو چت شده؟ اصلا به فکر من و پدرت هستی؟