شکلات تلخ من
نویسنده : نامعلوم
ژانر : طنز
قیمت : 45000 تومان
شکلات تلخ من
#پارت_8 شکلات تلخ من???? ـ مامان می دونم چی می گین، ولی خودت رو بذار جای من، برام سخته ازتون دل بکنم.... میدونم اگه بیاین منصرف میشم...نمی خوام این طوری شه، من باید برم، باید... مامان تو رو خدا، تو رو جون طاهر، بابا رو راضی کن که نیاین! خواهش می کنم دل کندن رو برام از اینی که هست سخت تر نکنین خواهش می کنم... اشکام ریخت.. مامان بغلم کرد و آروم توی گوشم گفت: ـ باشه عزیزم، باشه دختر کوچولو، این کارم می کنم...تو آروم باش، دیگه گریه نکن جونم. با این اشکات دلمو خون نکن. هر چی تو بخوای... بعد یه مدت که از ته دل گریه کردم، از مامان جدا شدم گونشو بو.س.یدم و ازش تشکر کردم. با این که غم توی چشماش موج می زد، اما لبخند زد و گفت: ـ برو بخواب. ـ باشه می خوابم، اما اول باید چمدونم رو ببندم. ـ برو بخواب، فردا واسه چمدون بستن وقت هست. ـ نه نیست، فردا می خوام برم به طاهر سر بزنم. می خوام باهاش خداحافظی کنم... شما برو بخواب، من کارمو انجام بدم می خوابم! ـ باشه، پس زیاد بیدار نمون. ـ چشم. بازم ممنون. شب بخیر. ـ شب بخیر عزیزم. پیشونیمو ب.وس.ید و رفت تا بخوابه... منم رفتم توی اتاقم تا چمدونم رو ببندم... با این که دیشب تا دیر وقت بیدار بودم، اما به خاطر استرس پرواز امشب، صبح خیلی زود از خواب پاشدم... بافکر اینکه باید می رفتم بیمارستان تا با طاهر رو ببینم و هم باهاش خداحافظی کنم... زودی لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین... صدای مامان و بابا آروم از توی آشپزخونه به گوش می رسید... همون جا کنار آخرین پله ایستادم تا ببینم اوضاع از چه قراره... بابا با عصبانیت غرید: -آخه من چطور دختر کوچولومو بفرستم غربت؟ هوم؟ مامان دست بابارو گرفت و لپشو بوسی.د با بغض گفت: -قربونت برم میدونم دلت راضی نمیشه ولی باعقلت تصمیم بگیر! ترلان بخاطر داداشش این کارو میکنه! بابا دست مامانو گرفت گفت: _بغض نکن خانومم! باشه چون بوسم کردی اوکی ؛ ولی باید شب برام جبران کنی..