کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان تیمارستانی ها

نویسنده : مرجان فریدی

ژانر : فانتزی

قیمت : رایگان

رمان تیمارستانی ها

نيم  خيز شدم و پاهام رو از تخت آويزون كردم.  
يه تاپ سفيد تنم بود.  
پس شب بود آروم بلند شدم و پرده رو كشيدم.  
اين جا كه ساعت نداشت تا بفهمم ساعت چنده و لي شب بود.  
دوباره رو ي تخت خوابيدم و چشم بست م.  
فردا مي رم ب بينم با پسر لاله چي كار كردن.  
اگرم تونستم باي د سرش رو بتركونم.  
يه بار تو بچه گ ي سرم شكسته بود.  
با ياد آور ي اون روز بلند بلند زدم زير خنده.  
روز با مزه ا ي بود.  
ده سالم بود و تو مدرسه ا ي بودم كه شراره درس مي خوند چند سال بزرگ تر بود و اون سال فارق التحصيل مي ش د  و مي رفت راهنمايي و از مدرسه من  مي رف ت.  
تو آب خور  ي ا يستاده بودم و دوستم پر نيا كنارم بود و داشت ازماكاراني خوش مزه ا ي كه مامانش براش تو ظرف غذا  ريخته بود حرف مي زد.  
از اين كه مي ره تا ظرفش رو بياره و با هم بخوري م.  
اون رفت تو ساختمون برا ي اوردن ظرف غذاش و من به اين فكر كردم مامان تا حالا برا ي مدرسم غذا درست كرده  بود؟ حتي ساندويچم درست نكرده بود چه برسه غذا.  
دوست صميمي شراره كه اسمش سهيلا بود اومد كنار آب خور ي آب بخوره و من آروم رو ي زمين نشستم و منتظ ر  پرنيا بودم.  
زنگ خورده بود و پرنيا هنوز نيومده بود!سهيلا برگشت و حواسش نبود من پشت سرشم.  
داشت با يكي از دوستاش حرف مي زد و بلند  مي خنديد:  
-وا ي نمي دوني چه خانواده عجيبين! پولدارن اما  بي مصرف مامانه كه همش سرش تو لاك خودشه يا ب يرونه يا ب ا  شوهرش جيك تو جيكن.  
شراره ام كه بي عقل به تمام معناست خيلي دختره خرابيه ش نيدم دوباره دوست پسر جديدش رو ول كرده.  
دستش رو رو ي شونه دوسش گذاشت و در حالي كه چتر ي هاش رو درست مي كرد با خنده گف ت:  
-خواهر كوچيكشم كه نگو!نقش اين سگ پا كوتاه هارو تو خونه داره فكرش رو بكن من خونشون بودم اومد گف ت  
مامان گرسنمه مامان شراره برگشت ظرف غذا رو جلو ي ما گذاشت و بدون توجه به شاد ي رفت تو اتاقش!  
صدا ي خندشون تو گوشم انعكاس پيدا كرد و زنگ خورد و زنگخورد.سگ؟ اره خب شايد بودم.  
وجودم بي اهميت تر از حتي همون سگ بود!  
خون جلو ي چشمام و گرفت از پشت مغنعه اش رو كشيدم و ازم بزرگ تر بود اما من وحشي تر بودم!  
هم به خواهرم توهين كرده بود و هم به خانوادم.خودم به جهنم من عادت دارم به اي ن تبعيض ها ي  بي جواب اما   
خانوادم...  
بهت زده تقلا كرد كه انداختمش رو ي زمين و بچه ها سعي كردن جدامون كنن اما مگه  مي تونستن؟  
سرش رو محكم مي كوبيدم به ز مين و جيغ مي زدم:  
-كي دختر بديه؟ مارو مسخره م ي كني؟ عو ضي.  
جيغ مي زد و با ناخنام كل صورتش و نقاشي كردم كه بلاخره جدامون كردن.  
ناظم اومد سمتمون و با عصبا ني ت دست من رو گرفت و كشيد سمت ساختمون و رو به سهيلا كه نامرتب و خاكي رو ي  زمين افتاده بود و صورتش پر از زخم بود داد زد:  
-تو ام بيا دفتر.  
سهيلا به كمك بچه ها بلند شد و وارد دفتر كه شديم سهيلا رو زود بردن رو صندلي نشوندن و س هي لا با دهن باز زار  مي زد و ننه من غريبم باز ي در مي آورد.  
منم يه گوشه سر به پايي ن و در حال جوييدن لبم بودم.  
  
  
خانوم سحر زاده نگاهم كرد و اخم كرده به سمتم اومد و چونم و گرفت و سرم و بلند كرد.  
-تو كه دختر اروم ي بود ي ! اين وحشي بازيا چيه؟ مگه اين جا تيمارستانه ؟  
تيمارستان...تيمارستان...  
با حرص و بغض كرده گفتم:  
-خانوم اجازه!پشت سر خانوادم حرفا ي زشت مي زد و مسخرمون مي كرد.  
بغضم ترك يد و دنبل چركي ا ي كه يه جايي تو وجودم ريشه دوونده بود سر باز كرد و با گريه گفت م:  
-به من فحش مي ده  
نگا ه خانوم سحر زاده خشك شد روم و ناظممون با سهيلا در گير بود.  
نمي دونم چه قدر گذشته بود.  
همون طور ايستاده بودم.مامان  ب يرون اتاق بود و خانوم سحر زاده مدير مدرسه رفته بود با مامانم حرف بزنه.  
صدا ي داد خانوم سحر زاده و جيغ مامان و ترس من ؛  
-خانوم فروزان آروم باشي د شاد ي بچه است.نبايد اين طور ي رفتا...  
در باز شد و مامان با نگاه خون زده به سمتم اومد.  
بغض كرده و لب برچيده نگاهش كردم.  
برا ي همه مهربون بود.برا ي همه بامزه بود!برا ي بابا عشق بود برا ي شراره مادر بود اما برا ي من...برا ي من چي بود ي  مامان؟  
دوباره صدا ي هول زده خانوم سحر زاده؛  
-من كه تو ضيح دادم سهيلا حرفا ي بد ي زده همه شاهد بودن درسته كار شاد ي...   
حرفش تكميل نشده صورتم سوخت.  
نمي گم گونم نمي گم لپم نمي گم سرم م ي گم صورتم چون چنان سلي ا ي زد كه خود سهيلا ام جيغ زد و سرم خورد   به ديوار و افتادم زمين.. 
خانوم سحر زاده جيغ زد و سهيلا جيغ زد و خون از گوشه پيشوني شكستم روون شد و مامان اما همچنان با لا ي  سرم ايستاده بود.  
مامان...تو مامان بود ي؟ تو مادر  ي؟   
بهشت زير پاته؟ مدير مدرسه بهت گفت كه از خانوادم دفاع كردم و اين چنين زديم؟  
شراره با چشماي گرد شده دوييد سمتم و جيغ زد و مامان هم چنان ايستاده و به جون دادنم نگاه م ي كرد.