
رمان تیمارستانی ها
نویسنده : مرجان فریدی
ژانر : فانتزی
قیمت : رایگان
رمان تیمارستانی ها
اما هيچ حرك تي نكرد دستام رو جلوم رو ي تخت گذاشتم و خودم رو جلو كشيدم و سرم رو بلند كردم و چپه شده ب ه چشماش زل زدم چشماش به پنجره خيره بو د دوباره مثل روز قبل شده بود موهام ريخت رو صورتم و همون طور ي برعكس شده چشماش رو نگاه مي كردم سيا ه ي براق چشماش و فك قفل شدش. نيشم رو دوباره شل كردم و همون طور ي نگاهش كردم نگاهش به چشمام بود اما انگار من رو نمي ديد. كلافه به حالت قبلم برگشتم و رفتم جلوش نشستم و چهار زانو زدم و آرنجم رو گذاشتم رو سر زانو هاش و به جلو خم شدم و چونم رو، رو كف دستم گذاشتم از فاصله خيلي نزديكبهش زل زدم. با لبخند گفت م: -چشمات مثل ق يره!از اين قير سياه داغ ها هنوزم خشك شده به پنجره خيره بود. به زبون فرانسو ي تا حدود ي مي تونستم حرف بزنم اما انگار هيچ ي از حرفام نمي فهم يد. سرم رو كج كردم و به انگليس ي روون تر گفتم: -فكر نكنم لال باشي يا زبون نفه مي،يا خودت رو زد ي به زبون نفهمي! دوباره نيشم رو شل كردم و دستش رو برداشتم و آروم گذاشتمش رو ي بانداژم و با سر كج شده مثل گربه ها به ش زل زدم و گفت م: -تو فرشته ا ي؟ بازم هيچ حركت و عكس العملي نشون نداد. آروم گفتم: -تو مي تونستي فرار كني از اين د يوونه خونه كه ب يشتر از قبل ديوونمون مي كنن خلاص بشي اما فرار نكرد ي! به چشماش زل زدم و متوجه صورتي بودن گوشه لبش شدم. نيشم و شل كردم و گفت م: -تو ام قرصات و زير لثه هات قايم مي كني ؟ كنارش زدم و خم شدم و زير تخت و نگاه كردم. تنها جايي كه مي تونست قرص هارو بندازه اون جا بود. بلند شدم و پايه تخت و به زور بلند كردم و زير پاي ه ها امنبو د. پس قرصا رو كجا مي ريزه؟ با ديدن خمير صورتي رنگي كه گوشه قاب پنجره چسبيده بود بلند خنديدم بچه زرنگ بود!قرص هارو با اب له كرده و مثل خمير ميچسبوندشون به قاب پنجره دوباره روبه روش نشستم و گفت م: -خدايي گاو ي يا خودت رو زد ي به گاو ي؟ يكم حرف بزن خب دلم پوسيد! دراز كشيدم پام و رو پام انداختم و گفت م: -چشم نخور ي به چشم خواهر ي خوشگليا! نگاهش زوم رو چشمام بود و چشماش باريك شده بود. صورتش خيلي مردونه نبود و خيلي پسرونه امنبود يه چيز ي بين اين دوتا ناخواسته با اين كه كر و لال و الاغ بود دوسش داشت م. چشم بستم و شروع كردم به زمزمه كردن ريتم يكي از آهنگا ي گوگوش فقط موسي قي ش و زمزمه مي كردم. بعد چند لحظه چشم باز كردم و ديدم سرش و برعكس رو ي تخت گذاشته و خوابش برده. لبخند زدم صد ا ي زنگ بلند شد و فهميدم الان رواني ها رو برم يگردونن اتاقاشون. فور ي بلند شدم و كر و لال هنوز خواب بود. دوييدماز اتاق بيرون و در رو آروم بستم و بين تجمع جمعيت دختر و پسرا ي د يوونه كه پرستارا مي بردنشون اتاقاشون در اتاقم رو باز كردم و خودم رو پرت كردم داخل در خود به خود بسته شد و چراغ قرمزش بهم فهموند تا فردا زندو ني ام ناراحت رو ي تخت نشستم و لب برچيدم. دوست داشتم پ يش كرو لال باشم. چشماش رو دوست داشتم. رو ي تخت خم شدم و بالشتم رو از رو ي تخت برداشتم و زير تخت گذاشتمش. دراز كشيدم رو زمين و قل خوردم زير تخت و به خاطر بلند بودن تخت و كوچيك بودن هيكلم مي تونستم به زور جا شم. ملافه رو هم از گوشه تخت كشيدم و آوردمش زير و رومكشيدم و به ميله هايي كه روش خوش خواب قرار داشت زل زدم. چشمام رو بستم و سعي كردم بخوابم اين زير بهتر بود اگر هيو لايي ميومد تو اتاق پ يدامنمي كرد. بابا هميشه مي گفت اگر شب دير بخوابم يا اذيتشون كنم هيو لا ي بچه خور مياد من رو با خودش مي بره و تيكه تيكم مي كنه. اين زير جام امنه . رو دستام برعكس ايستاده بودم و پاهام رو به ديوار چسبونده بودم و موهام برعكس رو صورتم ريخته بود. حركتش به موخم فشار مياورد سرم رو سنگ ين و داغ مي كرد. ژيمناستيك مي رفتم چند سال تو مسابقات دوچرخه سوار ي ام مقام داشتم. اما الان چي؟ من كجام؟ صبر كن بب ينم اين جا كجاست. زود پريدم و به حالت اوليه برگشتم و موهام و نفس نفس زنون از جلو ي چشمم كنار زدم. خب اين جا كجاست! ؟ يكم فكر كردم و با به ياد آوردن اي ن كه تو تيمارستانم بلند خنديد م كه صدا ي زنگ بلند ش د. زود از اتاق خارج شدم و خوردم به يك نفر و افتادم رو زمين و افتاد روم و دنده هام اومد تو حلقم. به انگليس ي جيغ زدم: -بمير ي. نگاه م و به چشما ي گرد شده پسر روبه روم دوختم سرش كج شده و مثل خنگ ها نگاهم مي كرد. چند بار پلك زدم و از رو ي خودم كنارش زدم و دوتامون بلند شد يم و به هم زل زديم. با حرص جيغ زدم. به چشمام با چشما ي گرد شده نگاه كرد و اونم با حرص داد زد. عصبي از اين كه كارم رو تكرار كرد خم شدم و با قدرت بيشتر ي جيغ زدم. اونم كمي خيده نگاهم كرد و يهو نيشش رو شل كرد و خم شد و مثل من داد كه نه ج يغ زد!