
رمان تیمارستانی ها
نویسنده : مرجان فریدی
ژانر : فانتزی
قیمت : رایگان
رمان تیمارستانی ها
خوب كه دقت كردم شناختمش موهاش نم دار بود و ريخته بود رو صورتش و سرش رو به پايين خم بود يا بي هو ش بود يا ام بي حا ل در اتاقش رو باز كردن و انداختنش تو ي اتاق و در رو بستن و بغضم گرفت و لب برچ يدم و آروم گفتم: -خاك تو سرتون از رو صندلي پاي ين اومدم و بغ كرده سرم رو رو ي پاهام گذاشتم و خودم و بغل زدم و چشم بستم و اين بار هقهق ه امآروم و خفه بود. اين بار بدون ج يغ و شلوغ باز ي بود. اون قدر تو همون حالت موندم كه خوابم برد نگا ه تيزم به در بود و آروم آروم م ي شماردم: -چهار صد و چهل و چهار...چهار صد و چهل و پنج چهار صد و چهل و شي ش... صدا ي زنگ رو شنيدم و ج يغ خفه ا ي كشيدم و دوييدم سمت در و دستگيره در رو پايين كشيد م اما هنوز چراغش قرمز بود جيغ خف يفي ك شيدم و زانوم رو به در كوبيدم و داد زدم: -باز شو...باز ش و چراغ كه سبز شد با ذوق پريدم بيرون و دوييدم سمت اتاقش كه از پشت كشيده شدم و يكي از پرستارا بود -ولم كن!ولم ك ن بدون توجه بهم من رو مي كشوند سمت راه رو ي سمت چ پ جيغ جيغ مي كردم كه ولم كنه اما بي خيال نمي شد يك پسر حدودا سي ساله بود و عينك ي موچ دستش رو گاز گرفتم كه داد ي زد و فحشي داد و در اتاقسرگرمي رو باز كرد و انداختم داخل و در و بست با حرص جيغي كشيدم و برگشت م ميز ها ي رن گي رنگي و ديوونه هايي كه هر كدوم يك كار ي مي كردن بعضيا نقاشي م ي كشيدن البته ب يشتر خط خطي مي كردن،بعضيا ام خمير باز ي يه عده محدودم نشسته بودن عروسك دستشون بود! با حرص و بغ كرده به نگهبان اخمو ي كنار در زل زدم و زبونم رو براش در اوردم و پشت يكي از ميزا ي پلاستيك ي نشست م با ديدن كرولال پشت يكي از ميز ها ي گوشه ي سالن چشمام گرد شد. بلند شدم و رفتم سمتش و با تعجب روبه روش نشستم نگاه خشك شدش به ميز بود و سرش پايين زير چشماش گود افتاده بود و رنگش پريده بود هر وقت مي ديدمش ياد خون آشام ها م يفتادم سرش رو بلند كرد و مستقي م نگاهم كرد اما انگار من و ن مي ديد دستم رو بلند كردم و جلوش تكون دادم اما مستق يم به صورتم زل زده بو د -خدايا!باز خُُل شد لبم و جوييدم و گفت م: -كرولال اهميت نداد نگاهش رو دوباره دوخت به دستاش دستش رو گرفتم و خم شدم و گفتم: -چي كارت كردن ديشب؟ تو كه داشتي خوب مي شد ي؟ نگاهش رو دوباره به چشمام دوخت مي دونستم حرفام رو نمي فهمه پوفي كشيد م بهش چه جور ي ياد بدم؟ گيج سرم رو پاي ين انداختم و با ياد اور ي گردنبند بهش زل زدم و با هيجان دستام و بردم سمت گردنم و گفتم: -تو گردنبند مي خواي؟ چشماش ر يز شد و سرش و كج كرد انگار موضوع براش جالب شده بود! چشم ريز كردم و به پرستار ها زل زدم بلند شدم و رفتم از قفسه صورتي رنگي كه به ديوار زده بودن يك دفتر نقاشي و چند تا مداد زنگي از تو ليوان آبي رنگ برداشتم و دوييدم و پشت ميز نشست م دفتر رو باز كردم و مداد رنگي زرد رو برداشتم و يك گردنبند ك ش يدم و كنارش علامت سوال كشيد م دفتر رو برگردندم سمتش و نگاه ريز شدش رو به دفتر دوخت وسرش رو بلند كرد و نيشخند ي زد و ابرو بالا انداخت و مداد سياه رو برداشت و يك گرونبند مشكي ك شيد كه يه آويز ستاره ا ي ساده داشت،دخترونه بود! چشم درشت كردم و با انگشت نقاشي ش رو نشون دادم و گفتم: -دنبال ايني ؟ كمي خيره نگاهم كرد و كلافه چشماش رو بست از اين كه حرفام رو نمي فهميد كلافه بود. مطمئن بودم حدسم درست ه لپم رو باد كردم و نگاهش كردم كه دستش رو آورد بالا و به دستش كه رد كبود و جا ي دندونا ي من خود نمايي مي كرد رو نشونم داد و با ابرو ها ي بالا رفته خيره نگاهم كرد. كه لبم رو كش يدم تو دهنم و مظلوم گفتم: -خب ببخشي د سرش رو تكون داد و انگشت سبابش رو به طرفم گرفت و بعد به طرف خودش گرفت و بعد رد گازم رو نشون داد و يهو دستم رو گرفت و قبل اين كه بتونم كار ي كنم موچ دستم رو كامل كرد تو دهنش و چنان گا ز ي گرفت كه از صندل يم افتادم زمين و ج يغ كش يدم. -تو روحت؛آ ي ولم كن! سگ كرولال دو تا از پرستارا اومدن سمتمون و دستم رو به زور از حلق كرولال بيرون كشيدن و از هم دورمون كردن با حرص دست قرمز و متورمم رو گرفتم و ج يغ مي زدم و اون اما با خونسرد ي به صندليش تكي ه زده و نقاش ي م ي كشيد! بعد رفتن پرستارا رفتم سر جام نشستم و دست به سين ه و با اخم نگاهش كردم سرش رو بلند كرد و نگاهم كرد و انگار نه انگار ديدتم دوباره سرش رو پايين انداخت! عجيب پرو و رواني بود عجيب! همين طور ي حرص زده نگاهش مي كرد م كه صند لي كنارمون كشيده شد و اون دختر سفيد و لپ دار ي كه اون روز از عشق به پسر مو سياهه مي گف ت كنارمون نشس ت كرو لال دست از نقاشي كردن كشيد و دست به سينه به پش تي صندل يش تكيه زد و با چشما ي ر ي ز شده به دختر ه نگا ه كرد نگاهش داد مي زد بلند شو گم شو!