کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان تیمارستانی ها

نویسنده : مرجان فریدی

قیمت : رایگان

رمان تیمارستانی ها

-چيه؟ به چي مي خند ي؟  با خنده بريده بريده گفت م:   -سبيلات چرا نصفه است؟ به جا ي آدامس جويي ديشون؟   بابا با چشما ي گرد شده نگاهم م ي كرد!  
با حرص قرمز شده نگاهم كرد و زير لب گف ت:  
 -احمق، د يوونه!  
در و محكم بست و از پشت در و قفل كرد و من خشك شده به در بسته نگاه كردم!  
الان من و زندوني كرد؟  چرا؟   
مگه كار ي كردم؟  وا ي شاد  ي فكر كن  باز چي كار كر د ي!  
به وضعيت خودم خيره شد م.  
چه قدر زشت و داغون بودم!  
موهام و نگاه...مثل جنگلي ا  
موها ي بلند و مواجم مثل چنگل گلستان بود برام.  
همون قدر بزرگ.  
همون قدر كثي ف  
تازه لابه  لا ي موهام خوك ها ي صورتي ام مي ديدم كه دارن موهام و مي خورن.  
با چشما ي گرد شده به آينه زل زده بودم   -جلل خالق !  
با ابرو ها ي بالا رفته همون طور كه به منظره وحشتناك روبه روم زل زده بودم دست بردم تو ك شو ي ميز و اون قدر  دستم و چرخوندم تا قيچي و پيد ا كردم.  
با حرص گفتم:  
 -خوك ها ي زشت!  
تو همون حالت جيغ خفه ا ي كشيدم و با دست آزادم چنگي به موهام زدم و قيچي و بردم سمت جنگل.  
همه درختارو با خوكا بريدم و تند تند تيكه تيك ه كردم.  
با هر بار افتادن درختا بلند بلند  مي خنديدم.  
وقتي از شر درختا و خوك ها راحت شدم با خيال راحت قيچي و پرت كردم رو ميز و رفتم سمت حموم.  
شير آب يخ و باز كردم و جيغ زنون زير آب يخ دست و پا م ي زد  نفس كم مي آوردم كه قلبم  مي  ايستاد ولي مي خنديدم و جيغ ج يغ مي كردم.  
وقتي خوب خودم رو تميز كردم رفتم جلو ي آينه و با ديدن صحنه روبه روم بلند و با وحشت جيغ زدم.  
خاكتو سرم من چرا چيز ي تنم ن يست؟  
دستام رو دور تنم پي چوندم و با وحشت به اطرافم زل زدم از شدت ترس نفسم رفته بود.  
بلند ج يغ زدم:  
-كي مي خواسته به من دست درازي كنه؟  
با چشما ي گرد شده ز مين خيره شدم.  
به سراميكا ي س فيد كف حمام با چشما ي ر يز شده زل زدم و سرم رو كج كردم و خيلي ريلكس سوت ي زدم و از حمام   خارج شدم.  
اصلا يادمنميوم د چرا جيغ زدم و چرا رفتم حموم!  
بي خيال در كمدم و باز كردم و متفكر به لباسام زل زدم.  
چه قدر همشون زشت و مزخرف ن!  
ولي خو من عاشق ست كردنم و خيليم خوش سليقه ام!  
با كمي فكر كردن خم شدم و لباسا ي زيرم رو پوشيدم و بعدش  يه شلوار ورزشي سبز بيرون كشيدم و پام كردم.  
جورابا ي گل گلي سف يد ليمويي مو پام كردم.  
يه پيراهن مردونه خيلي شيك و مجلسي به رنگ زرشكي ام پوش يدم.  
اوممم،چه خوشگل شدم!  
لباسام همه نم دار شدن و چسبيدن به تن م.  
كمي متفكر به لباسا ي نم دار تنم زل زدم و يهو زدم زير خنده و. بلند گفت م:  
-وا من چرا خودم رو با حوله خشك نكردم!  
در حالي كه بلند بلند مي خنديدم پريدم رو تخت و دراز كشيدم.  
چشمام و بستم و غرق رويا ها ي خودم شدم.  
چشم كه باز كردم هوا تاريك شده بود و شب بود.  
در اتاق نيمه باز بود  يعني اجازه خروج داشت م  
به سمت طبقه پ ايين رفتم و ديد م شراره روبه روي تلوزيوننشسته و يه بسته بزرگ پاس تيل دستشه و داره م ي  خوره.  
با حرص دندونام رو، رو هم ساب يدم.  
همه چيزا ي قشنگ و خوش مزه مال اون بود.  
ولي به من هي چي نمي ر سيد!  
رفتم سمتش و تا من و ديد وحشت زده و با چشما ي گرد شده خشكش زد و منم با حرص بسته رو از دستش  
چنگزدم و خيلي تخص نشستم رو مبل كنارش و دستم و با شدت فرو كردم تو بسته و يه مشت پر از پاستيلا ي  
ميوه ا ي شكل ب يرون كشيدم و همش رو جا كردم تو دهنم!  
شراره همون طور ي خشك شده به مننگاه مي كرد بلاخره دهن گشادش رو باز كرد و جيغ زد:  
-مامان بابا!  
با حرص نگاهش كردم و همون لحظه در اتاق كار بابا باز شد و مامان از آشپزخونه دوون دوون دوييد سمتمون و باب ا  
هم از اتاق خارج شد و هر دو هم زمان هول شده به من نگاه كردن و داد زدن:  
-شاد ي!  
زير لب به زور با دهن پر گفتم:  
-زهر مار  
مامان و بابا دوتاشون خشك شده و مبهوت به مننگاه مي كردن و مننگاهم و از صورت بي س يبيل بابا ب ه  ماماندوختم و چشمام و ريز كردم و گفت م:  
-چيه؟   
مامان با بهت با كف دستكوبي د به صورتش و جيغ زد:  
-خاك برسرم،شاد ي موهات كو؟   
با ابروها ي بالا رفته نگاهش كردم و گيج و خونسرد گفت م:  
-سرجاش!  
بابا خشك شده انگشت اشاره اش رو سمتم گرفت و گفت:  
-تو زده به سرت؟  
با حرفاشون من و كنجكاو كردن.  
برا ي همين بلند شدم و رفتم سمت آينه قد ي ا ي كه كنار جاكف شي تو راه رو خروجي  بود.  
به خودم زل زدم.  
سمت چپ موهام تا كمرم مي رسيد.  
ولي سمت راست موهام تيكه ت يكه تا گوشم كوتاه شده بود.  
نيم دايره چرخيدم و ديدمپشت موهامم خبر ي از موهام  نيست!  
جلو ي موهامم كه هيچي نگم بهتره!  
شبيه اناناس شده بود!  
با چشما ي گرد شده گفتم:  
-يا حضرت آدم.  
مامان آژير كشون دوييد سمتم و شونه هام رو گرفت و با گريه ج يغ زد: