کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان تو مال منی

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : 29000 تومان

رمان تو مال منی

┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈
‌         ‌     ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ
 |~

بعد از رفـتن زهرا و مهـرزاد..
دراز کشیدم رو تخت ، به دکتر بزرگمهر فکر میکردم..
به اینکه تو بغلش بودم و خودم نمیدونستم..
بیشتر دارم حرص میخورم که چرا اون لحظه هوشیار نبودم..
تو افکار خودم غرق بودم که نفهمیدم کی شد کهـ چشام گرم خواب شد..
وقتی چشام و باز کردم ، کاملا هوا تاریک شده بود..
از رو تختم بلند شدم و در خونه رو باز کردم..
خونه تاریک تاریک بود..
یعنی نه مامان شیرین اومده ن بابا برگشتهـ?..
بی هدف از پله ها رفتم پایین که از پنجره تراس چشمم خورد به ²06 صورتی رنگم...
لبخند رو لبام نشست و در تراس و باز کردم و سریعا از پله ها رفتم پایین..
در ماشین باز بود..
در و باز کردم و نشستم پشت فرموون..
واو یعنی این ماشین برا خوده خودمهـ?.
با ذوق دستم و گذاشتم رو فرمون..
و پام و گذاشتم رو گااز..
خنده أی از سر ذوق زدم و بوق ماشین و فشار دادم...
یهویی در کناری ماشین باز شد و بابا نشست توش..
با دیدن بابا ذوق زده دستم و انداختم دور گردنش
+وایییی بابایی من قربون تک تک بودنات ، این ماشین خیلی خوشگلهه...
عاشقش شدمم.
بابا با خنده دستم و از دور گردنش باز کرد
–قابلت و نداره عشق بابا..
+دلم میخواد هرچی زودتر سوارش شمم بابا..
بابا خندید و گفت
–د نشد دیگه دخترم ، شما سال دیگه که 18 شدید و گواهینامتون و گرفتید میتونید سوار این ماشین شید.
لبخندی زدم که بابا گونم و نوازش کرد
–امروز بهت خوش گذشت?.
هوف باز داغ دلم تازه شد..
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم
+جاے شما خالی..
مامان شیرین کجاست?
چرا نمیاد?.
بابا دستش و جا کرد داخل موهاش و کلافه گفت
–بهت نگفتم که امروز و برات زهر نکنم..
مامانت دیروز رفت شمال.
بغض کردم
+مثل هر سال تولد من بی اهمیته و سالگرد فوت ملیسا انقدر بااهمیته که مامان از یه هفته قبلش میره شمال.
بابا سرم و گذاشت رو سینش و موهام و نوازش کرد و گفت
–قرار شده ماعم فردا بریم..
+بابا..
–جونم?
+کاش ملیسا زنده بود..
اگه ملیسا بود..
شاید مامان انقدر اذیتم نمیکرد نه?
کاش هیچ وقت اون سفر کوفتی به شمال و نمیرفتیم..
کاش هیچ وقت به ملیسا اصرار نمیکردم بریم دریا..
کاش هیچ وقت..
بابا نزاشت ادامه بدم و پیشونیم و بوسید و گفت
–دیگه نگو کاش بابا..
کاش فقط حسرت گذشتست..
باید همه سعیت و کنی این شرایط و درست کنی..
چیزی نگفتم و قطره اشکم چکید رو دستاے بابا..

‌            ‌ ‌ 
┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈‌