
رمان تو مال منی
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان تو مال منی
┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈ ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ |~ با دیدن کیاراد رو صفحه گوشیم.. خواستم تماس و قطع کنم کهـ گفت –نه ، رومیسا خواهش میکنم. پوفی کردم و سرم و تکون دادم +چی میگی? –خوبی?حالت چطوره قلبت خوبهـ?. به نیشخند زدم و گفتم +نوش دارو بعد از مرگ سهرااب.. –کجایی?میخوام ببینمت.. +تهران نیستم –کجایی خب? +شمالم. کیاراد انگار که چیزی یادش اومده باشه زد به پیشونیش و گفت –برا سالگرد خواهرت?. سرم و تکون دادم کهـ گفت –خیله خب ، برا سالگرد خواهرت ، آبجیم اینا هم قراره بیان شمال.. منم حتما میام باهاشون. زیر لبی گفتم +میخوام نیای. روم و برگردوندم که گفت –دلخوری ازم +از باران اجازه گرفتی?گوشیش و گرفتی دستت و به من زنگ زدی?. کیاراد سرش و تکون داد –آره ، خودش پیشمه. گوشی جابه جا شد و لحظه أی بعد چهره باران نمایان شد.. همون لحظه گوشیه کیاراد زنگ خورد و کیاراد از اتاق باران خارج شد کهـ رو به باران گفتم +تو هنوز میخوای به چش سفید بازیات ادامه بدی? همون یه بار که قلبم گرفت ، بستون نبود?. باران متأسف سرش و انداخت پایین –چند بار باید عذر خواهی کنم تا ببخشی من و رومیسا?. +خعله خب حالا ، قیافت و اونجوری مظلوم نکن. باران لبخندی زد که گفتم +داییت قصد برگشت بهـ هلند و نداره?. باران خندید –خیال برت نداره ، کیاراد حالا حالا ها هست دیشب به مامانبزرگم میگفت میخواد زن بگیره. پشت پلکی نازک کردم +مبارک باشه.. باران خندید –مبارک تو باشه زندایی نازم. هوف باز شروع کرد این دختر.. اعصابم نمیکشید دیگهـ.. دستم و گزاشتم رو شقیقه هام +باران.. –چیه خب?داییم دوست داره.. +آره دوسم داره ، دوس داشتنش بهم ثابت شد ، یه هفته از حال بدم که نزدیک بود بمیرم میگذره و داییت تازه امروز داره حال من و میپرسه.. منم که یابوعم فکر میکنم اینا از عشق زیادیشه ، نه?. –اما رومیسا.. همون لحظه در ویلامون باز شد و بابا صدام زد –بیا تو دیگه بابا +باشه بابا جان الان میام. رو کردم سمت گوشیم +حالا میحرفیم باهم باران..فعلا.. ┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈