رمان تو مال منی
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان تو مال منی
┄┅┄┅┄┅┄┅┅┄┅┄┅┄┅┄ ️ یکسال بعد... -مامان دلارام، مامان. با تعجب برگشتم سمت دختر بچهی خوشگلی که بهم میگفت مامان!! متعجب زل زدم بهش و با انگشت اشاره خودمو نشونش دادم؛ _با منی عزیزم؟! سرشو بامزه تکون داد؛ _آله دیجه بابایی گفته تو قلاله مامان من بشی. (اره دیگه بابایی گفته تو قراره مامان من بشی) تک خنده ای کردم و چشمکی زدم به چشمای درشت آبیش؛ _اونوقت بابای شما کیه؟! -اوناها اونجاش.. کنجکاو رد دست دخترکوچولو رو گرفتم که دانیال رودیدم... قلبم به معنای کامل ایستاد... یعنی دانیال منو دوست داره اونم حس منو داره؟! یه لحظه وایسا ببینم یعنی دانیال زن داره... نه نه این دختره گفت من قراره مامانش شم..! یعنی زنشو طلاق داده؟! یعنی اون بچه داره... وایییی دارم روانی میشم. با رسیدن دانیال تمام بند افکارم پاره شد و خیره نگاش کردم که دستی به پشت گردنش کشید و تک خنده ی جذابی که همیشه دلمو میلرزوند کرد؛ -سلام خانم کیانی خوب هستید؟! به خودم اومدم لبخند اجباری زدم؛ _بله ممنون استاد شما خوبید.. -مرسی بندهم خوبم. و دختر کوچولو رو بغل کردوبوسش کرد؛ -قربونت شم جایی تنها نگفتم نرو؟! خاله رو که اذیت نکردی جوجو؟! دختر کوچولو باهمون چشمای ابیش خیره نگاهم کرد؛ -نه باباژونم اژیتش نچلدم تاژه مطمئنم مشل بقیه عاشقمم شده... (نه بابا جونم اذیتش نکردم تازه مطمئنم مثل بقیه عاشقمم شده) تک خنده ای کردم و با هزاران زحمت سعی کردم صدام نلرزه؛ _نمیدونستم زن دارید!بچه ی شیرینی هم دارید آدم دلش میخواد یه لقمش کنه... دانیال لبخندشو خورد و جدی شد؛ _ایشون درساعه در موردش گفتم بهتون... وایی دلم میخواست از خوشحالی گریه کنم ولی دلم برای اون طفله معصوم سوخت جیگرم کباب شد وقتی یاد ماجراش میافتم... دانیال بهم گفته بود که وقتی خواهرش روی درسا حامله بود با شوهرش میخان برن مشهد تو راه تصادف میکنن شوهر خواهرش درجا میمیره ولی خواهرش بعد از عمل فوت میکنه... ︎⃟↬⿻‹️⃟› ┄┅┄┅┄┅┄┅┅┄┅┄┅┄┅┄