رمان وسوسه
نویسنده : نیلا
ژانر : اجتماعی
قیمت : رایگان
رمان وسوسه
... احساسایی بود که مدام وجودمو تکون می داد.... می خواستم از دست همشون فرار کنم .. خانوم جون برام یه دست لباس گذاشته بود هیچ وقت از داشتن لباساي نو محروم نبودم.... ولی از حق انتخاب و اینکه چه مدلی بپوشم محروم بودم ....هیچ کدوم از لباسا رنگایی نبود که من انتخاب کرده باشم ..رنگایی بود که از نظر خانوم جون و اقا جون .... باید سنگین و خوب باشن به لباسایی که رو تختم بود خیره شدم ....به فکر فرو رفتم... شاید عاشقش شدم ..شاید بتونم دوسش داشته باشم- ناخوداگاه یادش افتادم ..اون نگاه ... اون لبخند کم و اون چهره تو دلبرو ...یعنی مسعودم اون شکلیه ؟.....من داشتم تسلیم می شدم ....منم داشتم می شدم یکی مثل لاله لاله خاموش که در عین زیبایی براحتی داغون می شد و از ظرافت می یوفتاد. ... و خودمم به این واقعیت تلخ واقف بودم ........هزار جور دعا خوندم که یه اتفاق بیفته و اونا نیان.... و یا یه جوري همه چیز به هم بخوره حتی ارزوي یه زلزله 10ریشتري رو هم کردم..اما فایده اي نداشت..عقربه هاي ساعتم با من لج کرده بودن و زمانو زود می بردن جلو پیرهن سفید و دامن راسته کرم رنگمو پوشیدم.......با اینکه خودم تو انتخاب این لباس چندان دخالتی نداشتم ....ولی ازش خوشم میومد..هیکلم خوب نشون می داد از اقاجون بدم امده بود ..... از اینکه منو به دل خواه خودش شوهر می داد.....حس تنفرو تو من زنده می کرد.....دلم نمی خواست متنفر باشم ..اما بودمفصل ششم ..... ناخون چندتا از انگشتامو همزمان گذاشته بودم لاي دندونام و از استرس در حال کند شون بودم. ....هر چند دقیقه یکبار به ساعت نگاه می کردم و انتظار امدنشونو می کشیدم ..... بیچاره لاله تمام کاراي منو هم کرده بود ....حتی خواهر زاده هامم گذاشته بود خونه مادر شوهرش.... که مثلا امشب دست و پاگیرش نباشن .... با صداي زنگ خونه ....دلم حري ریخت .....پنجره اتاقم به طرف در نبود و من نمی تونستم اونا رو ببینم ..... رنگم پریده بود .... نمی دونم چرا با اینکه علاقه اي به این ازدواج نداشتم ولی تمام وجودم پر از استرس بودلاله امد تو اتاق...... با ورودش سریع از جام بلند شدم ....لاله- خانوم جون گفت چادرتو بردا و از در پشتی برو تو اشپزخونه.....تا وقتی هم که نگفته بیرون نیا