کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان وسوسه

نویسنده : نیلا

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان وسوسه

....لاله- میگم خوش شانسی نگو نه... داماد یکم زبون داره خواسته ببینتت
.. دستمو رو از روي دستش برداشتم
.... ولی من نمی خوام با این ادم ازدواج کنم ..چه برسه که بخوام ببینمش -لاله امد دهن باز کنه که خانوم جون سراسیمه امد تو اشپزخونهخانوم جون - تو مثلا امدي اینو بیاري خودتم نشستی. پاشو هدي.... پاشو ..پاشو یه سینی چایی بریز بیار
نمی دونم این داماد حرف حسابش چیه که خواسته تو رو ببینه ....والا اقات خیلی بهشون احترام گذاشت که .
...چیزي بهشون نگفته و گرنه
..... د پاشو دختر دست بجنبون همه منتظرتناقاجون با صداي بلند که بیشتر به فریاد شبیه بودپس چی شد این دختر....خانوم؟
خانوم جون سریع استکانا رو پر از چایی کرد و سینی رو به دستم دادرفتی تو سلام می کنی
...سرتو بالا نمی یاري ......خنده هم نمی کنی.... اولم از حاج نادر شروع کن ....اخر سرم براي داماد ببرفصل هفتم
چقدر ترسیده بودم ..نفس کم می یوردم ..قلبم به شدت می زد...خانوم جون و لاله زودتر از من رفتن پیش مهمونا
 
سینی تو دست ...هی تا دم در می رفتمو و برمی گشتم عقب ........نباید لفتش می دادم وگرنه صداي اقا جون در می یومد .....اما هر بار که تصمیم می گرفتم برم........ تا دم در پشیمون می شدم وایمیستادم ....باز بر می .... گشتم عقب
... یه دفعه از خودم بدم امد که چرا انقدر شل و ول دارم رفتار می کنم
دو بار نفسمو دادم بیرون..و سعی کردم آروم باشم ...چشمامو بستمو یک..دو..سه اي گفتمو ... وارد پذیرایی ...شدم
.... سرم پایین بود ...اروم سلام کردم..........هیچ کسیو به جز سینی که تو دستم بود نمی دیدم .
فقط صداي سلاماي اروم و زیر زبونی رو می شنیدیم ....کمی سرمو بالا اوردم حاج نادرو دیدم..... به طرفش ..... رفتم و سینی چایی رو گرفتم جلوش
داشتم از خجالت میمردم ....چیزي نمونده بود که قالب تهی کنم:حاج نادر با صداي بم و کلفتی
..دست شما درد نکنه عروس خانوم
می دونستم رنگ صورتم با لبو ها یی که زمستونا می خوردیم مو نمی زنه ....سینی رو به طرف زن حاج نادر ...... گرفتم
..... نمی دونم چرا همه به حاج نادر می گفتن حاج نادر ...در حالی که زنشو با فامیل صدا می کردنشایدم اینطور بین مردم جا افتاده بود ...جالبیش این بود که اسم کوچیک خانوم محبی رو هم نمی دونستماولین چیزي که به چشم خورد ... دستاي پر از النگوشو بود که زیادي صدا می دادن.....و توي اون دستاي .. سفید بیش از هر چیزي خود نمایی می کردن
حتی یه حرف کوچولو هم بهم نزد... بعد نوبت اقا جون بود ..که سینی رو بگیرم جلوش ..... ....چایی رو .
..... برداشت و با متلک طوري که مسعود بشنوه
... اقا جون- براي اقا دامادم ببر .....خیلی وقته منتظرن
دیگه داشتم اب می شدم...کف دستام حسابی عرق کرده بود ....روسري لیزي که سر کرده بودم ...تو اون .. گرما ...بد جوري به داغتر شدن صورتم کمک می گیرد ...احساس می کردم دارم خفه میشم
.... کمی سرمو بالا بردم تا ببینم کجا نشسته ..سرش پایین بود
بهش نزدیک شدم .....به دستش که روي دسته صندلی گذاشته بود نگاه کردم ..معلوم بود که با شدت داره .....بهش فشار میاره..... انچنان که دستش سفید شده بود
....بفرمایید.-
تازه متوجه من شد .....سرشو اورد بالا .... چشم تو چشم شدیم .....سرمو زود انداختم پایین و سینی بیشتر ...... گرفتم جلوش
..چایی رو برداشت....... دلم می خواست چهره اشو می دیدم
ولی اون لحظه فقط یه جفت چشم قهواي رو دیدم که تنها چیزي که توشون دیده می شد ....خشم بود...چایی رو که برداشت براي خانوم جون لاله و محمد هم چایی تعارف کردمخواستم بشینم بغل دست لاله کهاقا جون- می تونی بري
دقیقا شده بودم مثل برده ها ..... که باید همه در بارش نظر بدن...اون وسط . شانس اوردم که کسی فکو نگرفت تا دندوناي کرم خورده امو بشموره
با تمام سرعت خودمو به اشپزخونه رسوندم....حالا نمی ترسیدم...فقط دلم می خواست چهره اشو بیشتر می ...... دیدم که نتونستم .....ولی انگار اون خوب منو دیده بود
.... تا رفتنشون تو اشپزخونه موندم
بعد از رفتن اونا خانوم جون صدام زد که دوباره یه سینی چایی ببرم ......اقاجون که داغ کرده بود و مدام به ...ریشاش دست می کشید
...لاله در حال جمع کردن پیش دستیاي بود و محمدم اروم سر جاش نشسته بود
اقا جون- والا این مدلیشو ندیده بودیم ..........باید دخترنتون ببینم ....تازه اقا دو ساعت دخترمون دید زده.... 
...بعدش می گه می خوام باهاشم حرف بزنم
......خانوم جون - اقا خودتونو ناراحت نکنید تحصیل کرده اونوره ..بیشتر از این ازش انتظار ي نیست
اقا جون- والا اگه به خاطر حاج نادر نبود ..با اردنگی انداخته بودمش بیرون..... تحصیل کرده اونجا باشه که باشه ...حالا خوبه این حرفا خودش نزد.. وگرنه می دونستم باهاش چیکار کنم .....به حرمت حاج نادر به زن و پسرش چیزي نگفتم
.... خانوم جون- حالا چی می گید اقا