کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان وسوسه

نویسنده : نیلا

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان وسوسه

در ضمن پدرتون بیشتر از 15 دقیقه به من وقت ندادن.... با ترس و صورتی تب دار.....سرمو اوردم بالا
جیزي شبیه به مادرش بود و لی بانمکتر
........مسعود- ممکنه از حرفام ناراحت بشید ...ولی مجبورم که بگمسرشو انداخت پایین و به دستاش خیره شد و ادامه داد
.....متاسفم که الان شما مجبورید تو این موقعیت بشینید و به حرفام گوش بدید
.... به دهنش چشم دوخت..یعنی چی می خواست بگه
...کمی دست دست کرد...دستی به گردنش کشید .....معلوم بود که تو نحوي بیان جمله اش دچار مشکله
: چند بار خواست چیزي بگه ولی بازم سکوت کرد.... که یه دفعه با حالت کلافه اي
مسعود- من راضی به این وصلت نیستم..از اولشم فقط به احترام پدرم امدم ...اونم به پاس تمام زحمتایی که .... برام کشیده
.... حرفشو قطع کرد و به صورتم خیره شد ..تا تاثیر کلامشو ببینهوقتی دید ساکتم
..مسعود- نمی خوام ارزش شما رو بیارم پایین.....امابازم مکثی کرد
مسعود- .اما اگه من بخوام یه زمانی ازدواج کنم ....شما اون کسی نیستید که من دنبالشم .....یعنی معیاراي ...من با شما به احتمال 100 درصد... زمین تا اسمون فرق می کنه
..... پس اگه ایرادي نداره....با عرض معذرت ... به خانوادتون بگید منو نمی خواید
... خوستگاري زورکی .....کتک بی خودي و تحقیر شدنم توسط مسعود ....اتش درونمو شعله ور کرد
... از دیروز تا به الان بدترین دوران زندگیمو گذرونده بودم
چقدر اقا جونم منو به خاطرش زد...چقدر بهش فکر کردم ....چقدر زجر کشیدم ....چقدر همه گفتن پسر .. خوبیه ..خوشبختت می کنه
.... حالا چه راحت جلوم قد علم کرده بودو می گفت ..من تو رو نمی خوام
.... اون چطور میتونست انقدر راحت منو تحقیر کنه
.... مگه من چم بود که می گفت معیاراش با من یکی نیست
اصلا یکی نیست بهش بگه اخه ادم حسابی اصلا می دونی ..معیار چی هست که انقدر داري ازش دم می زنی
.....
..... همونطور خیره بهش ...نگاه کردم
..... هیچ کلامی تو دهنم نمی گنجید....نمی دونستم چی بگم
جز اینکه می دیدم یه ادم نا چیز چه راحت زندگیمو تونسته بود به جهنم تبدیل کنه ....و با خیال راحت منو تو این جهنم به حال خودم بذاره
....دهن باز کردم تا چیزي بهش بگم.... که به خودم نهیب زدم
...مگه هدي تو هم اینو نمی خواستی؟ ....اون که کارتو راحت کرد
ولی اخه چطور ؟.....چطور من به اقا جونم بگم که نمی خوامش..مگه جونم زیادي کرده ؟....اونم به کی ؟ به اقا جونم ...که منتظر یه اشاره است ....تا منو به حساب خودش ادم کنه
.... می خواستم هی دهن باز کنم .....ولی یه قفل 10 کیلویی رو دهنم احساس می کردم
.....مسعود- باشه می گید ؟
سعی کردم به خودم مسلط باشم ....با صداي لرزونی
خیلی ممنون که رك حرفتونو زدید ....ولی مطمئن باشید اگه دست خودم بود حتی الان اینجا ننشسته بودمیا اینکه اصلا تو مراسم دیروز حاضر نمی شدم..چطور می خواید من به خانواده اي که به نظرم اهمیت نمی .... دن بگم نهبا حرص
..... پس شما یه لطفی کنید و به خانوادتون بگید که از من خوشتون نیومده -
........ حالا هم حرفی بینمون نمونده می تونید برید
.. مسعود که انتظار این حرفو از جانب من نداشت .... رنگش قرمز شد..و عرق کردمسعود- من قصد جسارت نداشتم
بله می دونم .....می تونی برید ..راستش اون کسی هم که من بخوام یه روز به عنوان همسر بهش نگاه کنم -..... ....حتی تو وجود شما هم خلاصه نشده
با این حرفم رگ گردنش زد بیرون .......بد جوري عصبانی شد ....شایدم حق داشت که فکر کنه .... من از داشتن خواستگاري مثل اون باید الان تو اسمونا پرواز کنم
........ از جاش با حالتی عصبی بلند شد و به طرف در اتاق رفت
..منم از جام بلند شدم
: خواست خارج بشه که ....به طرفم برگشت و با خشم
تو از لجت که چرا ازت خوشم نیومده این حرفو زدي وگرنه از خداتم باید باشه که با من ازدواج کنی
و با گفتن این حرف ازم رو گرفت که بره
جراتی که به دست اورده بودم... همه از عصبانیت بود.... وگرنه تو حالت عادي فکر نمی کردم که انقدر گستاخ وپرو باشم
شما مثلا چی دارید که من از خدام باشه که شما شوهرم باشید-... با حرفی که بهش زدم حسابی شوکه شد و اروم به طرفم برگشت
.... طرز نگاش منو می ترسوند..اب دهنمو قورت دادم و یه قدم به عقب رفتم
...مسعود- نه خوبه....فکر می کردم از اون دختراي سر به زیري که صداشون در نمیادقدمه رفته به عقبو..... برگشتم و با تمام جسارتم
-  اقاي محبی شما از اون اول که امدید همین طور دارید به من اهانت می کنید ...برید خدارو شکر کنید کهمن حرمت مهمونو نگه می دارم و نمی ذارم بهش بی احترامی بشه ....وگرنه هیچ کدوم از حرفاتونو بی جواب .... نمی ذاشتم
مسعود یه قدم بهم نزدیک شد
مسعود- توي الف بچه بی سواد .....می خواي به من ادب یاد بديببخشید شما براي جنگ تشریف اوردید؟-
....به ساعت نگاه کردم
....هنوز دو دقیقه وقت دارید-
....از ارامش اولیه خبري نبود
.. مسعود- من بمیرمم عمرا اگه کلامم بیفته اینورا .....از اینجا رد بشم