رمان وسوسه
نویسنده : نیلا
ژانر : اجتماعی
قیمت : رایگان
رمان وسوسه
- ....سخت نگیرید اگرم افتاد .....با پیک براتون می فرستم که به بهانه کلاه از اینورا رد نشید اقا ... چشمشو با عصبانیت بست و باز کرد مسعود- حالا که اینطور شد خانوم کوچولو بجنگ تا بجنگیم ... تو اونی نیستی که من می خواستم ولی نمی ..... ذارمم اب خوش از گلوت بره پایین ...تو زنم می شی و بهت نشون می دم که شوهر یعنی چی .... تا تو باشی که از این به بعد.... بفهمی که نباید با هر کسی در بیفتی - واقعا براتون متاسفم که مثل پسر بچه ها رفتار می کنید .....من حتی نمی ذارم زیر تابوتمو بگیرید... چه...برسه که بذارم اسمتون رو من سنگینی کنه مسعود- اگه تا اخر این ماه زنم نشدي هرچی خواستی بگو..... سعی کردم بهش پوزخندي بزنم که حرصشو در بیارم انگشت اشاره شو به نشونه تهدید چند بار به طرفم تکون دادو با خشم ..طوري که داشتم پس می یو فتادم ..بهم نگاه کرد ....و از اتاق خارج شدفصل نهم ..به محض خروجش فشارم به شدت تحلیل رفت و نقش زمین شدمواي هدي اون دهنت بلاخره کار دستت می ده.... می ده؟- ........ داد..داد....اون الان زخم خورده است : خانوم جون سریع امد تو اتاقچی شد؟ چی بهت می گفت....؟کی ؟- خانوم جون- مسعود دیگهاهان اون ....چرت وپرت- .. خانوم جون با دست راستش زد پشت دست چپشدختر زبون به دهن بگیر..این چه طرز حرف زدنه ***** ...با 18 سال سن هنوز عاشق نشده بودم و چیزي از عشق و عاشقی نمی فهمیدم .... بدجوري مسعودو چزونده بودم .......از تیپ و قیافش معلوم بود دنبال دخترایی مثل من نیست دختري چادري و سر به زیر ....که به جز پدرو شوهر خواهرش و چندتا از مردا و پسراي فامیل با مرد دیگه .....اي هم کلام نشده بود به یاد حرفش که منو بی سواد خطاب کرده بود افتادم .....با کمال پرویی در برابر من ایستاده بودو بهم می .....گفت بی سواد ...قلبم به درد امد اون می خواست از سر لجبازي این بلارو سرم بیاره ......اما اونقدر عاقل بودم که خودمو تو هچل این بازي ....نندازم هر جور بود باید خودمو از این ازدواج زورکی نجات می دادم....اما متاسفانه اگرم امیدي به بهم خوردن این وصلت داشتم با زبون به درد نخورم خرابش کرده بودم ......مسعود می خواست چی رو بهم حالی کنه؟ ..اگه من براش بی ..... ارزش بودم.... براي چی می خوست این کارو باهم بکنه؟ سریع اماده شدم و خودمو به خونه الهه رسوندم ....تا اولین ضربه رو زدم ...... درو باز کرد ..مثل اینکه از قبل ...منتظر م بود الهه- به عروس خانوم ...اي بابا شما عروسی.دیگه ... براي چی مدرسه میاي ؟..الان باید پیش اقاتون باشی .... ...با سکوت به صورت سفید الهه که می خندید نگاه کردم ....الهه- باشه بابا...فهمیدم اوضاع خیلی خرابتر از این حرفاست ...درو بست و دستمو کشیدو باهام راه افتادیم الهه- خوب تعریف کن ببینم چی شد؟..چی گفتن؟...ازش خوشت امد؟ ....اون چی؟ از توي ایکبیري خوشش امد؟...اقاجونت چی گفت ...؟ الهه میشه درباره یه چیز دیگه حرف بزنیم ...دیگه نمی خوام بهش فکر کنم..نمی دونی از دیشب تا الان -بهم چی گذشته الهه- خیلی بد بود؟....خیلی پیر بود...؟ ..با حالتی مستاصل که چیزي شبیه به گریه بود ..... الهه همه چیزو خودم خراب کردم ...نباید پا رو دمش می ذاشتم-الهه به خنده افتاد .....وا هدي .....مگه یارو دم داشت ؟الههههههههههه- الهه- هدي جون ..دردت به جونم... خوب عین بچه ادم بهم بگو چی شده ؟و من همه چی رو براي الهه.... تو راه مدرسه گفتمالهه- تو همه ي این حرفا رو بهش زدي؟