رمان وسوسه
نویسنده : نیلا
ژانر : اجتماعی
قیمت : رایگان
رمان وسوسه
..... اینجا تا شبم وایستید ماشین به محلوتو نمی ره حرکت کردم که برم اونور خیابون ....احساس کردم کسی از پشت سر داره بهم نزدیک میشه ...خیلی ... ترسیده بودم ..همش فکر می کردم هر لحظه قراره یه اتفاق ناگوار بیفتهتوي یه حرکت برگشتم به طرف کسی که از پشتم می یومد...خودش بودچیه ؟چرا دنبالم می کنید؟ ..منظورتون از اینکارا چیه ؟ -من ..... .....خواهش می کنم من ابرو دارم ....ممنون که راهنمایی کردید ....دیگه نیازي به کمک شما نیست - ..... ..... راهمو گرفتم به طرف خیابون..... که برم رد شم .... خانوم قربانی یه لحظه ..با چشم بهش خیره شدم..دستشو به طرفم دراز کرد .....ترسیدم و کمی پریدم عقب ..... ببخشید نمی خواستم بترسونمتون .....دیدم بلیط ندارید گفتم بهتون یه بلیط بدم .... دستش همچنان به طرفم دراز بود بلیط نداشتم ..مجبور شدم ....براي همین سریع بلیطو از دستش قاپیدم .....تو یه لحظه فقط یه لبخند کوچیک ..رو لباش دیدم و دیگه ندیدم که چیکار کرد خودمو به طرف ایستگاه رسوندم ....منتظر وایستادم .....اونور خیابونو نگاه کردم.... وایستاده بودو منو برو بر نگاه می کرد ... چه غلطی کردم ازش بلیط گرفتم- .... به جز من دوتا خانوم با بچه اشون و یه پیرمرد وایستاده بودن ... دستمو مشت کرده بودم و منتظر ..یهو یه ماشین مدل بالا از جلومون رد شد کمی جلوتر ایستاد و شروع کرد به دنده عقب گرفتن ....کمی عقب رفتم و سعی کردم خودمو به اون دوتا .... خانوم نزدیکتر کنم .....ماشین جلوي پام وایستاد .. این چرا اینجا وایستاد......ازش فاصله گرفتم ....دوتا بوق زد شاید با کسی کار داره ....هنوز اتوبوس نیومده بود.....باز بوق زد ..خیلی تابلو بود..... همه متوجه شدن که ... ماشین با من کار داره ..رنگم شده بودم میت به اونور خیابون نگاه کردم..... اونم هنوز اونجا وایستاده بود .........اقاجونم یه چیزي می گه بی خود نیست که میگه اخه دختر این چه کاریه ....عین ادم می رفتی سر درسو مشقت...... بیاو حالا درستش کناون از اون ور..... اینم از این وراتوبوس واحد امد همه حرکت کردن به طرف اتوبوس ....منم سرعت قدمامو زیاد کردمهدي ....تو جام میخکوب شدم با ترس و لرز برگشتم به طرف صدامسعود بود ......همه سوار شدن ...منم جلوي در اتوبوس راننده چندبار صدام کرد ولی من از ترس صدام در نمی یومدو چیزي رو نمی شنیدم فقط به مسعود نگاه می .... کردم ...در اتوبوس بسته شد و حرکت کرد مسعود به طرف امد...سریع خودمو جمع و جور کردممسعود- مگه تو مدرسه نداري؟ ..چرا اینجایی ؟سرمو انداختم پایینمسعود- با توام ببخشید شما کی هستید که من باید بهش جواب پس بدم- :مسعود سرشو حرکت داد ...بدوبیا سوار شو .... و راه افتاد....سرجام وایستادم .. اگه اقاجون بفهمه که من با این یارتان قلی ام می کشتم ... برگشتم و به خیابون نگاه کردم .....تا اتوبوس بعدي باید 10 دقیقه دیگه صبر می کردم. .... به ماشینش رسید مسعود- چرا وایستادي؟... بیا دیگه... با اتوبوس واحد بر می گردم- با عصبانیت به طرفم امد ...کمی به طرفم خم شد...عین زبون ادمیزاد دارم باهات حرف می زنم....... بیا سوار ... شو.... اینجا خوب نیست وایستیمن با شما هیچ جا نمی یام-چادرمو کشید به طرف خودش ..مسعود- یالا راه بیفت ... تو به چه حقی با من اینطوري حرف می زنی- .... مسعود- اگه دوست داري بازوتو بکشم که راه بیفتی ....به چشماش نگاه کردم ...اگر نمی رفتم شاید اینکارو می کرد .... بالاجبار راه افتادم در جلو رو برام باز کرد ...ولی خودم زودتر در عقبو باز کردم و مثل گربه پریدم تو ....درو باز کرد ...دست چپشو گذاشت رو سقف و با دست دیگه اش درو نگه داشت مسعود- الان چیزي بهت نمی گم ....چون هنوز زنم نیستی ....ولی بعد از اینکه زنم شدي..... نبینم از این .....مسخره بازیا در بیاري خشممو تو مشتم خالی کردم و به دستام فشار اوردم ناخوداگاه برگشتم و به اونور خیابون نگاه کردم .....داشت ما رو می دید....زودي صورتمو گرفتم پایین....ولی دیر شده بود مسعود اونو دیده بود ........سرشو برد بالا و بهش خیره شد با عصبانیت سرشو اورد پایین مسعود- پس براي همین... امروز از مدرسه جیم شدي ؟.....بنازم به حاج عباس با این دختر بزرگ کردنش ... من من..نه بخدا- مسعود- خفه شو ..براي من جا نماز اب نکش ....بگو خانوم دنبال هرزگی خودشونن...البته با اون زبون درازت ... باید چنین فکري رو هم می کردم ....درو محکم بهم کوبید و به راه افتاد که بره اونور خیابون اون زودتر فهمید و با اولین تاکسی که براش دست تکون داد .....سوار و شد و قبل از اینکه مسعود بهش .برسه رفت .از ماشین پیاده شدم.... اگه این حرفا به گوش اقا جونم می رسید .....خونموم می شد محشر کبري .... اقاي محبی به خدا.- .... تمام صورتش قرمز شده بود ... به طرفم امد ...... بازومو کشید ...درو باز کرد و منو پرت کرد تو ماشین