کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان وسوسه

نویسنده : نیلا

قیمت : رایگان

رمان وسوسه

غلط کردم هرچی گفتم ...با من کاري نداشته باش ...اصلا به من چه که تا حالا چیکار می کردي و چیکارا می ... کنی
... تو رو خدا من هنوز بچه ام.. صدتا ارزو دارم -
.. با صداي بلند زدم زیر گریه ... که صداي بسته شدن در امد
دستامو از جلوي چشام برداشتم ..اون رفته بود ..نفسمو با راحتی دادم بیرون ..چشمم خورد به گردنبند ..سنگینم که کنارم گذاشته بود
دست کشیدم به گردنم .....زنجیرش پاره شده بود .....گردنبندو اوردم بالا... لابه لاي زنجیر و کمی روي ...پلاك شیره اي شده بود
. نکنه اون موقعه از گردنم افتاده -
.... این چرا یهو رفت
به در بسته نگاه کردم........ با پشت دست اشکامو پاك کردم و تا می تونستم تو دلم به خدیجه بدو بیراه .... گفتم که با حرفاش ترسو انداخته بود به جونم
..اما کمی احساس غرور می کردم
فکر می کردم با ایستادگی و مقاومتم جلوي یه ادمو خطرناکو گرفتم و اون در برابر م نتونسته کاري کنه ....و ( خلع سلاح شده (زهی خیال باطل
.... از روي زمین بلند شدم .....وارد خونه شدم
.. دیگه این لباس ...برام لباس نمی شد ....دستامو زیر اب گرفتم
..به اینه نگاه کردم ..لحظه کشیدن منو به طرف خودش به یاد اوردم ..گر گرفتم
-  .اگه کسی مارو می دید چی؟نکنه کسی ما رو دیده باشه
..اخ اگه اقا جون بفهمه سرمو بدون بسمل دم حوض می بره..اب دهنمو قورت دادم.
..اقا جون خیلی بداخلاق بود .... یادم نمی یومد حتی یه بار تنها باهاش حرف زده باشم.
این همیشه خانوم جون بود که از طرف بچه ها باهاش حرف می زد ..البته حرفامون که نه...خواسته ها و ... نیازي مادیمون
.. اونم به صلاح دید خانوم جون
... وگرنه 70 درصد خواسته هامونم به گوش اقا جون نمی رسید
..باز یادش افتادم
-  ...پسره پرو چه خیره خیره هم به من نگاه می کردم
...به چهره خودم تو اینه نگاه کردم دستمو گذاشتم زیر چونم و به چپو و راست صورتمو حرکت دادم
... حالا خیلی حوري بهشتی هستی که فکر می کنی بهت خیره شده-
سرمودر حالی که لبامو کج و کوله می کردم از تاسف براي خودم تکون دادم...دوتا مشت اب زدم به صورتم
....
..از کمد یه دست لباس برداشتم و مشغول پوشیدن شدم
.... هنوز بهش فکر می کردم ....یهو عین دیونه ها بلند زدم زیر خنده ..... و یهو خندمو قطع کردم
.... خوب که چی اونم یه ادمه دیگه.... مثل بقیه ادما-
فقط یکم ..یکم ...نامرده ....البته یکمم در عین نامردي خوشگله ....نه خوشگل چیه ..همه هم اینو بت کردن .. ..کجاش خوشگله
.. هدي خره ...ادم که به یه پسر سفید رو چشم سیاه ...خوش هیکل با موهاي مشکی نمی گه خوشگله-... خاك تو سرت با این سلیقه ات ..بگذریم اون...یه نامرده
...اره یه نامرد....دیگه کلمه اي در خور وجودش پیدا نمی کنم که بگم
.... اره اون یه نامرده که من حقشو درست گذاشتم کف دستش
....حتی نفهمید چطوري ضربه فنیش کردم
افرین هدي تو مایه افتخار این محلی ..حیف که کسی قدرتو نمی دونه..حیففصل سوم
چادرمو سرم کردم ...در حال بستن در به دو طرف کوچه نگاه کردم ....هنوز نگران این بودم که کسی مارو .... دیده باشه
... با قدماي شل به طرف خونه حاج فتاح رفتم
تا خانوم جون منو دید به طرفم امد و زود منو کشید زیر یکی از درختاي حیاط و تا می تونست گوشمو (.. پیچوند( احتمالا 360 درجه اي چرخوناخ اخ-
خانوم جون - باز سرتو انداختی پایین کجا رفتی؟خانوم جون توروخدا ولم کن..... اي گوشمو کندي-
خانوم جون -..مگه بهت نگفتم یه امشبی رو مثل خانوما رفتار کن و ور دستم بمون .
حالا مگه چی شده خانوم جون...؟-
خانوم جون - امشب انقدر به این اون گفتم همین اطرافی که همه شک کردن که اصلا تو عروسی باشیخوب به من چیکار دارن ...؟ -
خانوم جون - هدي نمی فهمی یا خودتو زدي به خریت دختر
خانوم محبی از سر شب همش حالتو می پرسه می خواست دو کلام با عروس اینده اش حرف بزنهچی عروس اینده اش-
حالا کی هست این عروس بدبخت اینده ؟خانوم جون - هدي باز خودتو زدي تو کوچه لودگیخانوم جون تو رو خدا با من از این شوخیا نکن -
.. چادرو رو سرم کشیدمو خواستم از کنارش رد بشم ..بازومو محکم گرفت و به طرف خودش کشید
-  واي خانوم جون بهمم بگی وایستا....به جون اونی که دوسش داري وایمیستم....دیگه چرا انقدر بازومو فشار...می دي
خانوم جون - الان باهام می ریم پیش خانوم محبی
با اخم لبامو جمع کردم و به ابروام حالت دادم که مثلا اخم کردمنمی خوام بیام-
خانوم جون - بی خود... حرف نزن ..اقات دیگه حرفاشونو زدن ..کار تموم شده ..اخر هفته میانچی ...یعنی همه ي این حرفا واقعی بود -خانوم جون - نه خاله بازي بود ..پس چی
-  ولی من که پسره رو ندیدم .... نمی دونم کی هست ..اصلا من ازشش خوشم میاد یا نه
خانوم جون - تو هنوز نفهمیدي هرچی اقات بگه همونه
لاله رو ندیدي .....مثل دختراي حرف گو ش کن هرچی اقات گفت ..گفت چشم... الانم از زندگیشم راضیهبایدم راضی باشه ..نباشه هم مجبور باشه با دوتا بچه دیگه وقت نمی کنه به راضی بودن یا نبودن فکر کنه-
...