کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان وسوسه

نویسنده : نیلا

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان وسوسه

... تا سرمو اوردم بالا بازم چشمم خورد بهش
اي خدا کرمت شکر این چه شبیه دیگه.... از این ور خلاص می شم می یوفتم گیر این یکی... از این یکی -... راحت می شم بازم..اي خدا ......سریع خودمو به اتاق دخترا رسوندم
 

  .....بیا که بدون تو مزه نداره
 عروسیه دست مریم و سانازو الهه رو گرفتم و کشیدم وسط -
 است لابد
غرق چراغ است لابد
 ...فوکلش راه به راه تو طرحه  .... الهه- هدي هدي کجایی ؟چرا انقدر اینجا سوته کوره ..بابا...حالا دست دست .....دست...-امشب چه شبی است ، شب مراداین خونه همه اششششششش.... 
این آقا داماد که همه اش قشنگهچقدر ساده است لابد....عروسیه شاهانهلابد مبارکش باداجشن بزرگونهلابد مبارکش باداعروس چقد قشنگه
اره جون عمه ام.... خیلی قشنگهلابد مبارکش باداداماد عجب خفن بودالابد مبارکش بودابادا بادا مبارك بادایکی منو بگیره بادا
همه از خنده در حال ترکیدن بودن
... با مسخره بازیاي من و خنده هاي بچه ها تمام اتفاقا و برخوردم با خانوم محبی را فراموش کردم
.... اخر شب همراه خانوم جون برگشتیم خونه....اقا جون زودتر از ما برگشته بود
.. وقتی چشمم به دیوار خونه افتاد..باز تنگی نفس گرفتم
.. با خودم گفتم خدایا ....کسی ما رو ندیده باشه
..اقاجون طبق معمولا رو مبل خودش نشسته بود و روزنامه می خوند
..معلوم نیست چی توش می نویسن که اقاجون هر شب و هر روز روزنامه می خونه
..خواستم برم اتاقم
اقاجون - خانوم با خانوم محبی حرف زدي
... خانوم جون- بله اقا...قرار شد اخر هفته بیان
اقاجون روزنامه رو ورق زد و عینکشو با انگشت اشاره کشید بالا ....حاج محمودي که خیلی از پسرش تعریف می کنه
میگه تحصیل کرده و کاریه
خانوم جون- اقا انتخاب شما همیشه درسته... بایدم همین طور باشه
چی چی رو که درسته... پس من چی؟.... من نمکدونم ...نه بابا نمکدونم ارزشش بیشتر از منه....لابد من زیادي تو این خونه مفت خورم که کسی آدمم حساب نمی کنه
اقام با حرفاي خانوم جون انگار قدرتش بیشتر شد و با خیال راحتري به روزنامه خوندش ادامه داد...حتی یه .... نظر کوچیکم ازم نپرسید
نمی دونستم این پسره اسمش چیه ..فقط می دونستم ازش متنفرم......لابد خیلی پولدارن که اقاجون دنبال اینکه هر چه زودتر این وصلت سر بگیره ...و. منو.... این وصله ناجورو بچسبونه به پولاشونخانوم جون رفت طرف اشپزخونه منم دنبالشخانوم جون من نمی خوام هنوز بچه ام-
..خانوم جون- بچه اي؟............. 18 سالته .....لاله زودتر از تو شوهر کرد ازش یاد بگیر الانم دوتا بچه داره
.. من اون نیستم من نمی خوام مثل اون زندگی کنم
خانوم جون به طرفم برگشت....اقات به صلاحت فکر می کنه می خواد خوشبخت بشی این پسره مهندسه ...با سواده ..زمین و زمان به اسمش قسم می خورن انوقت توي ورپریده می گی نمی خوایش...اره من از کسی که خوشم نیاد نمی خوامش-
خانوم جون- این حرفا رو پیش اقاجونت نزنیا ...از من گفتن من که کاري ندارم ..خود دانی حوصله در افتادن ...با اقاتو ندارم
.... من نمی خوامش نمی خوامش نمی خوامش-
خانوم جون- خوب شما بی جا می کنی .....هنوز بچه اي نمی فهمی چی بصلاحتهبفرما شما هم بهم میگی بچه اي.... بعد براي چی باید شوهر کنم-
خانوم جون- براي شوهر کردن بچه نیستی من 12 سالم بود زن اقات شدم .....ولی عقلت براي تصمیم گیري بچه است
..پس حرف زیادي نزن برو ...اخر هفته میان ...خدارو چه دیدي شاید پسر رو دیدي و ازش خوشت امدشایدم اون از تو خوشش نیاد
هه یعنی اون بخت برگشته ام حق تصمیم گیریم داره-
سینی چایی رو به دستم داد
.خانوم جون - اینو ببر براي اقات .....انقدر م حرف نزن
***
.... خم شدم و سینی چایی رو جلوي اقا جون گرفتم
همیشه اخمو ...کم حرف .....جرات حرف زدن باهاشو هیچ وقت نداشتم ....چیزي نگفت استکان چایی رو برداشت
راست شدم که برگردم اشپزخونههدي
.....قلبم امد تو دهنم نکن کسی چیزي بهش گفته باشه
خودت که فهمیدي اخر هفته میان براي خواستگاري ..از این به بعد بهتره مثل خانوما رفتا رکنی..... می خواستم جیغ بزنم ......اما قدرتشو نداشتممسعود پسر خوبیهاوه اسمش مسعوده-
...... توا م سعی کن دختر خوبی باشیهستم کیه که باور کنهاقا جون من-
با حرفم اقا جون نگاشو بهم دوختمن-
تو چی ...؟صدام می لرزید
به زور و در حالی که سرم پایین بودبه نظرتون براي من یکم زود نیست -
...با این حرفم به اقاجون نمی دونم برق چند فاز وصل کردم که از جاش بلند شدو چند قدم به طرفم امدتو چی گفتی ....؟
...صدام در نمی یومدگفتم چی گفتی ؟
....
چشمامو بستمهیچی اقاجون-
... وقتی با من حرف می زنی به چشام نگاه کن ..حرفیم که زدي رو تکرار کن
..... گفتم تکرار کنگفتم من هنوز بچـــــــ-
.....که صداي سوت زنگ دم گوشم نواخته شد
با ناباوري دستمو گذاشتم دم گوشم ..چشام پر از حلقه اشک شد
خیلی بهت رو دادم ....اگه زودتر از اینا شوهرت داده بودم الان دوتا بچه ام تو بغلت بود از این بلبل زبونیا نمی کردي ...و انقدر راحت جلوي من حرف نمی زدي
اشکم در امد