کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

مات و مبهوت به عصبانیت عجیبِ فردین نگاه می‌کرد! این تغییر صد و هشتاد درجه‌ای را نمی‌توانست بپذیرد!

فردین یقه‌ی او را تکان داد و غرید: 
- حرف بزن! با توام، زن اون ک...کشی؟

خورشید برای لحظاتی چشم هایش را بست و بعد حینی که دم عمیقی می‌گرفت و قصد داشت با فشار دادنِ دست های فردین یقه‌ی لباسش را آزاد کند گفت: 
- من زنِ کسی نیستم!

فردین پوزخند زد، باورش نمی‌شد چند ساعت از عمرش را کنار دخترک احمقی گذرانده باشد که به خونش تشنه بود!

- کجاست اون تخمِ حروم؟! 

خورشید در حالی که سعی داشت بغض تلخش را حفظ کند و از چشم هایش اشک بیرون نریزد داد زد: 
- چرا نمی پرسی من کجام؟! اصلا از کجا باید بدونم کجاست؟! از کجا بدونم تو از جون من و اون چی می‌خوای؟! کی هستی که فکر می‌کنی دردت از درد من بزرگتره؟! می‌تونی یقه‌امو بگیری سرم داد بزنی؟

فردین یقه‌ی او را محکم ول کرد، دست به کمر ایستاد و با آن نگاه پر از تحقیر و حالتِ عصبی از بالا به او نگاه می‌کرد و همین دختر را می‌چزاند. 

- به نفعته که یه نشونی ازش بذاری پیشِ پام!

خورشید هم مثلِ او پوزخند زد، در حالی که کاسه‌ی چشمش پر بود از اشک با طعنه گفت: 
- تو جیبمه نشونیش، الان تقدیم می‌کنم! نگفتی جناب؟ خاطرخواهش بودی توام؟ امروز روز عقد توام‌ بود یا نکنه...

بین حرف های ابلهانه‌ی خورشید غرید: 
- مادرم... مادرم الان با اون کثافته!

این مرد پسرِ همان زنک خانه خراب کن بود؟! 
هر دویِ آن ها راه اشتباهی را رفته بودند؟! پیشِ آدم اشتباهی؟ خورشید دست به صورتش کشید و اشک هایش را پاک کرد! 

به قد و بالای فردین خیره شد و کمی بعد زمزمه کرد: 
- خوبه که انقدر مامانتو دوست داری! ولی اونی که این وسط گه زدن به هیکل زندگیش منم..‌. من باید ازت بپرسم رد پای مامان جونت وسط زندگی من چیکار می‌کنه!