کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

فردین خم شد! کف هر دو دستش را رویِ تخت گذاشت و حالا خورشیدِ ترسیده و لرزان بین فاصله‌ی دست هایش و فاصله‌ی کم صورتشان داشت به او نگاه می‌کرد، لحن فردین بد بود، آزاردهنده و پر از شماتت بود وقتی کلمات را تویِ سر او می‌کوبید و حرف هایش جدا درست بودند: 

- مادرِ من که بحثش خانوادگیه و جداست! واسه اون حرومزاده‌ام دارم به وقتش این وسط اما حالم از آدمای گاگولِ بدبختی عین تو به هم می‌خوره! آدمایِ خر و کر و کوری که به همه کس و همه چیز اعتماد دارن، خودشونو می‌زنن به علی چپ و هی به خودشون می‌گن کلتو کن زیر برف اون بیرون همه چی رواله! می‌فهمی چی می‌گم که، نه؟ بیشتر از اون دوتا، خودت ری...دی به زندگیت بشر! الان مظلوم نمایی نکن که واقعا بدبخت تر از اینا به نظر میای...

چشم هایش را بست! 

این نگاهِ تیز و کلماتِ برنده داشتند به قلبش حمله می‌کردند. فردین یک دستش را رویِ شانه‌ی خورشید گذاشت و صدای خنده‌اش را عین پتک تویِ سر دختر کوبید!

صدایِ فندک زدن آمد و حینی که از سیگارش کام می‌گرفت گفت: 
- الان که زندگی ما و خودتو دادی رو هوا باید چشاتو وا کنی چون در میارمشون اگه نتونی یه ردی از اونا بهم بدی!

خورشید آهسته چشم هایش را باز کرد، خیس بودند، حرف هایِ تلخ و زهرماری فردین باعث می شد از خودش بیشتر از این ها بیزار باشد! 

خواست حرف بزند اما صدایِ تلفن فردین به گوش رسید، گوشی را از انتهای جیبش بیرون کشید و بدون سلام و احوالپرسی به مخاطب پشت خط گفت: 
- چی شد؟

مخاطب انگار حرف هایی می‌زد که به خورشید هم مربوط بودند. 

فردین با تعجب پرسید: 
- ترکیه؟ از اونجا کجا؟