کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

" خورشیدِ زمستون "

فردین مانده بود به این دریده‌ی نفهم چه بگوید! همین چند ساعت پیش فکر می‌کرد آدم ساکت و مظلومی باشد و حالا خورشید تماما برعکس این قضیه را ثابت کرده بود. 

خورشید دستِ فردین را از شانه‌اش‌ جدا کرد، مثل او برزخ نگاه کرد، عصبی و از دنیا دست کشیده، پر از خشم و دیوانگی! بعد در حالی که تای ابرو بالا می‌انداخت گفت: 
- فقط می‌خواستم بدونم منم می‌تونم زخمت باشم و عفونت کنم! وگرنه پشت سر مُرده حرف زدن کار قشنگی نیست...

از فردین دور شد و رفت تا خودش را از این جهنم نجات بدهد. نه پولی همراهش بود و نه کارت شناسایی داشت و نه دلش می‌خواست خانواده‌اش را خبر کند. ناچارا پشتِ پیشخوان ایستگاه پرستاری ایستاد و درمانده به پرستار گفت: 
- می‌تونم یه تلفن بزنم؟! 

تلفن کوفتی خودش کجا بود؟ یادش نمی‌آمد... سرش درد می‌کرد... شماره‌ی آیه را می‌خواست... چند بود؟! درگیر این دو دوتا چهارتا کردن ها بود که فردین پشتِ سرش ایستاد و از پرستار پرسید: 
- این خانم کِی مرخص می‌شه؟! 

پرستار به قد و بالای خورشید نگاه کرد و بعد رو به فردین گفت: 
- نمی‌دونم دکتر باید بگه.

فردین کلافه غرید: 
- می‌خوام ببرمش!

خورشید بی آنکه برگردد سمتِ او گفت: 
- کی گفته من با تو میام؟! 

فردین جوابش را نداد، نه اینکه توجه خاصی به این دخترک عجیب داشته باشد، نه اینکه اهمیت خاصی به او بدهد... اما رها کردنش توی این شرایط و اینجا کار درستی به نظر نمی‌رسید. 

پرستار کلافه از کشمکش این دو دیوانه با صدایِ بلند و عصبی گفت:
- برید تویِ اتاقتون، دکتر که اومد تکلیفتونو مشخص می‌کنه! دورِ منو شلوغ نکنید...

هر دو باید به حرفِ پرستار گوش می‌دادند؟! خورشید که ابدا دلش نمی‌خواست دقایقی دیگر را هم اینجا بماند..‌‌. نگاهش به تلفن کنار دست پرستار بود و دلش بیرون فضای گرفته‌ی اینجا. فردین یک دفعه و بی هوا داد زد: 
- دکترِ این خراب شده کجاست که باید منتظرش بمونم؟! می‌گم می‌خوام ببرمش!


پینوشت: 
" از اونجایی که خیلی دیکتاتورم طی پیام های بعدی ایموجی گوجه قرمزی رو نمی‌بینید و نخواهید داشت. به دلیل استفاده‌ی بی جا "