کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

حالا که نسیمِ خنکِ بهاری به صورتش برخورد می‌کرد آرام بود! آرام ظاهری و آشوبِ باطنی! 

صدای پسر می‌آمد، ضعیف و گنگ. باد نمی‌گذاشت به خوبی بشنود. 

- سر و وضعت چرا اینطوریه؟ 

- ولم کردن...

خجالت کشیدن نداشت! مگر او نامردی کرده بود؟! سری که گیج و منگ بود را به پشت شانه‌های مرد جوان تکیه داد و در حالی که چشم هایش را می‌بست همان حرف را دوباره تکرار کرد: 
- ولم کردن...

کوتاه خندید و جواب خورشید را اینطور داد: 
- ای بابا بد شد که، همدردیم! 

مرد زیر لب انگار چیزی گفت اما خورشید نشنید، خسته بود و اهمیتی هم نداشت انگار.

چشم هایش را بست و کله‌اش پر بود از فکر به مهدیار! چهارتا سیصد و شصت و پنج روز را به طرز ابلهانه‌ای فکر می‌کرد به مهدیار تکیه کرده و حالا در عرض یک روز سرش را تکیه داده بود به سرشانه‌ی مردی که اصلا او را نمی‌شناخت.

مرد جوان با صدای بلند در حالی که سرش را کمی کج کرده بود به سمت او پرسید:
- به زور شوهرت دادن؟ فرار کردی؟ 

خورشید چشم هایش را باز کرد و نگاهش را به مسیر دوخت، خندید! کاش داستان همینطور بود و از همین قرار. 

کوتاه گفت: 
- شوهرم فرار کرده...! 

فردین بینی‌اش را بالا کشید و گفت: 
- گندش بزنن خون اومد، چی گفتی تو؟ 

خورشید حوصله‌ی دوباره از نو گفتن را نداشت، فقط برای اینکه این غریبه‌ی مهربان را بی جواب نگذاشته باشد آرام گفت: 
- هیچی!