کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

" خورشیدِ زمستون ":


گریه کردنِ با صدا را بس کرد! دست هایش را از صورتش برداشت و پرستار مشغولِ دیدن و بررسی کردنِ زخمش شد. 

فردین آهسته از آن ها چند قدم فاصله گرفت و خیره شد به فضایِ آشفته‌ی سالن، شبیهِ بیمارستانِ فیلم هایِ دفاع مقدس به نظر می‌رسید از بس که شلوغ بود!

صداها چرخ می‌خوردند توی سرش و عصبانی‌ترش‌ می‌کردند. در عینِ ناامیدی اما با امیدی ابلهانه تلفن همراهش را از جیبش بیرون کشید، شماره‌ی مادرش را گرفت و خب دستگاه مشترکِ مورد نظر خاموش بود! 

چنگ فرو برد لایِ موهایش! 
گوشی را پرت کرد تویِ جیب شلوارش و کاغذ مچاله شده ای را از جیب پیراهنش بیرون کشید! 

آدرسِ خانه‌ی نامزد آن مردک را داشت، از منشی شرکت گرفته بود، باید می‌رفت و مادرش را برمی‌گرداند از این اشتباه و رسوایی! 

باید از آن دختر می‌پرسید، بیشتر از هر کس دیگری دلش می‌خواست آن دخترکِ ابلهی که اینطور فریب خورده را ببیند و بپرسد کور بوده ای یا کر که نفهمیدی این اوضاع آشفته‌ را؟!

کاغذ را تویِ جیبش چپاند؛ تکلیف این دخترکِ فراری که معلوم شد، به وقتش می رفت سراغ آن یکی! 

حالا دکتر هم آمده بود و مشغولِ بخیه زدن بود، درد می‌کشید طفلک...

فردین کنار خورشید ایستاد و دستش را گرفت، نمی‌دانست چرا اما حال و اوضاع آشفته‌ی او، باعث می شد دلش برای جفتشان بسوزد! 

خورشید پیشانی اش را تکیه داد به دست مردانه‌ی فردین... چشم هایش را بست... کاش دکتر بلد بود دردی که روح او را از هم دریده بود را هم بخیه بزند...

شما فکر کن بفهمه خورشید همونیه که باید دنبالش بگرده :)