کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

خورشید زمستون

نویسنده : ماهور ابوالفتحی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 15000 تومان

خورشید زمستون

کار دکتر تمام شده بود اما پناه بردنِ خورشید به فردین نه! که دلش می‌خواست تویِ همین حالت ساعت ها زار بزند. دکتر بعد از زدن بخیه رفت و حالا دو پرستار مشغول بستن آتل بودند. 

طی همین فاصله هم از همراه خورشید می‌‌خواستند فرم پر کند و همراهِ خورشید که نمی‌خواست دستش را از خورشید جدا کند گفت " فعلا نه"

- تموم شد، فقط مواظبش باش دیگه... دو هفته زمان می‌بره حدودا تا کاملا خوب بشه...

و در ادامه توصیه‌های پزشکی را گفتند و خورشید حالا سرش را عقب کشیده بود و به آنها نگاه می‌کرد که یک دفعه چشم هایش سیاهی رفت و دیگر هیچ چیزی را ندید و هیچ صدایی را نشنید!

* * * 

چشم که باز کرد، جای دیگری بود! خارج از سالنِ شلوغِ قبلی، تویِ اتاقی کوچک در حالی تختش کنار پنجره‌ی دوده‌ گرفته‌ی بیمارستان بود!

به اطراف نگاه کرد و هیچکس تویِ اتاق نبود، به دستش سرم وصل کرده بودند! تازه یادش آمد چه بر سرش آورده‌اند و برق از سرش پرید! که نگاهش نشست روی دیوارها و ساختمان هایِ کوتاه و بلند مقابل پنجره و قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش سُر خورد! 

در اتاق باز شد، منتظر فردین بود انگار! می‌خواست مردی را که امروز جایِ تمام خانواده‌اش پشت و پناهش را بوده را ببیند اما نبود. زنی وارد اتاق شد، سلام کم جانی داد و وسایلش را رویِ تخت مقابل گذاشت.

فردین رفته بود؟! خب این اصلا خوب نبود...